-98- شرح حال
امروز همینطوری که داشتم تو خونه راه میرفتم یک بیت شعر از بهار تو ذهنم می اومد و داشتم میخوندمش "کـلـیـکــ"
بعد داشتم به این فکر میکردم که چی شد حفظ شدم اینا رو..اون زمانی که برای المپیاد دوره می کردم بهار رو با کلی غر و اینا خوندم..حوصله خوندنش و این که بدونم کجاش استعاره است کدومش حسن تعلیله اعصابمو خرد میکرد، درست برعکس داستان فریدون خوندن یا حتی بیهقی با تمام داستانایی که سر خوندنش داشتیم و مشکلاتی که پیش اومد.
برام جالب بود که لزنیه رو حفظ شدم و به این فکر کردم چندتا چیز دیگه ممکنه وجود داشته باشه که با وجود بی علاقه بودنمون، بهش عادت کردیم.
دلم برا یه هفته قبل مرحله ی یک تنگ شده..حداقل انقدر سردرگم نبودم..با نیکتا حرف زدم قرار شد یه برنامه بریزم و باهاش درمیون بذارم امروز نشستم حدود سه ساعت برای سه هفته آتی برنامه نوشتم و واقعا کار سختی بود اما فکر کنم اگه طبق اون پیش برم به جاهای خوبی برسم.نمی دونم..
پ.ن : مَفعولُ مفاعیلُ فَعولُن..
+یه حس سردرگمی بدی دارم..درست مثل اون اوایل که نمیدونستم واقعا انتخابم درسته یا نه..سبک شناسی شمیسا یه طرفمه..مکتب ادبیش یه طرف دیگه..بناییمون هنوز تموم نشده و ما حدود چهارماهه که داریم با هم تو یه اتاق زندگی میکنیم :)))
+در زندگیم پست به این زشتی نذاشته بودم=)
- ۹۶/۱۱/۰۹