آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-435- ناکافی

يكشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۱:۳۸ ق.ظ

احساس شدید دور بودن از خود و بی‌تمرکزی می‌کنم. وقتام خالی شده، بیشتر از حد معمول و همین باعث می‌شه احساس ناکفایتی داشته باشم. هم‌زمان شدنش با بعضی اتفاقات هم شدتش رو بیشتر می‌کنه، از طرفی فکر می‌کنم شاید خدا من رو شناخته و دیده توانایی حمل استرس رو ندارم که این دوران رو برام خلوت کرده. امروز به زهرا داشتم می‌گفتم قبلا من در روز کارای بیشتری می‌کردم اما این روزا کاری نمی‌کنم و تموم می‌شه. من روزای شلوغ مدرسه می رفتم و یه عالمه در رفت‌وآمد بودم، دانشگاه می‌رفتم، کتاب می‌خوندم و کارهای انجمن رو انجام می‌دادم و باز هم قبل اذان خونه بودم. الان و این روزا هیچ کدوم از این کارها رو انجام نمی‌دم اما وقتم برکت نداره. دارم به شرایط کاری جدید فکر می‌کنم. هنوز و هنوز. اما به چیز جدیدی نرسیدم، رزومه‌ها جوابگو نیستن و اون روز داشتم با خودم فکر می‌کردم که کار منطقی اینه که تمرکز کنم روی مهارت‌های جدید و خودم رو توسعه بدم، نمی‌شه هی گفت من بلدم و بلدم و هیچ دوره‌ی خاصی رو ندید. برای همین به دیجیتال مارکتینگ فکر می‌کنم، به نظرم کاریه که شبیهمه، بیشتر از چیزهای دیگه و تجربه کار تو انجمن بهم نشون داد توش خوبم. مشورتی که کردم با آدم‌ها نتیجه‌ؤ این شد که رهنما کالج از همه‌جا بهتره و دوره‌های اون‌جا از اواخر خرداد شروع می‌شه و من منتظر دریافت اطلاعیه‌هاشونم.

به لحاظ مالی در شرایط خوبی نیستم. اصلا اصلا و این هم خیلی حالم رو بد می‌کنه، پول گرفتن از بابا و آروم آروم خرج کردن برام مطلوب نیست ولی خب باید بگذرونم. راه درآمدی دیگه‌ای ندارم.

ازین سمت موضوع پایان‌نامه هم هست که دارم سعی می‌کنم دقیقش کنم. کار سختیه اما فکر کنم داره شکل می‌گیره. خودم دلم می‌خواست درباره مکان‌هایی در شهر که به انسان‌ها احساس معنا و تعلق می‌ده بنویسم اما انگار این موضوع بیشتر پدیدارشناسانه است تا مردم‌نگارانه. پیشنهاد یک آدمی این بود که درباره آدمایی بنویسم که به واسطه تجربه زندگی در خونه‌های مختلف احساس هویت نمی‌کنن نسبت به محله و خونه‌شون ولی وای، یک فصل از یک کتاب اتنوگرافی خوندم که خیلی نظرم رو جلب کرد، اون فصل درباره این بود که آدم‌ها چه چیزهایی رو، روی شومینه می‌ذارن و اون رو معناپردازی کرده بود، حالا دارم به این هم فکر می‌کنم. اگر بخوام برم تو این حوزه، کارم انسان‌شناسی تفسیری می‌شه اما موضوع قبلی شهری-اقتصادی. حالا باز هم باید فکر کنم و نظریات رو بالا پایین کنم.

در کل دارم سعی می‌کنم زندگی‌م رو مرتب کنم. کار راحتی نیست. چون در لحظه احساس پوچی می‌کنم و می‌خوام بزنم زیر همه‌چی، ولی باید ادامه بدم و خودم رو نجات بدم. حس بدی دارم. کار نکردن، درسِ درست نخوندن. دوستی‌های از دست رفته، همه و همه ناراحتم می‌کنن. بخش خوبی از زمان رو توی خونه‌م و حالم رو بد می‌کنه. امروز می‌خوام بعضی دوستی‌هام رو نجات بدم، برای همین قرار گذاشتم غزاله رو ببینم. 

  • آسو نویس

نظرات (۲)

سلام
خیلی خوب حس و حال تو رو می‌فهمم چون این روزها دقیقا توی همین شرایط هستم.
بیش‌تر از هرچیزی این اذیتم می‌کنه که انگار یادم رفته قبلا چطوری به کارهام می‌رسیدم و به روزهام رنگ می‌دادم.

پاسخ:
دقیقا به روزها رنگ دادن عنصر خیلی مهمیههه

ایول [حرکات موزون]. اطلاعیه‌ی رهنماکالج اومد زن. دیدی یا بفرستم برات؟

پاسخ:
ببخشید که انقدرر دیر دارم جواب میدمم
اره اره دیدمش :") و چالشش هم انجام دادم اما هنوز جواب ندادن که هستم تو دوره یا چی :(
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی