آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

-206- دنیا وایمیسته

دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۸، ۰۷:۱۷ ق.ظ

آخر همه‌ی حرفا این‌طوری می‌شم که می‌گم یه روز برمی‌گردم و لیسانس ادبیات می‌گیرم اما حالا برای کسی که دنبال یه چیز تازه و وسیعه این انتخاب عاقلانه است؟
انتخاب بر چه اساسی؟تکانشی؟احساسی؟ حتی وابسته؟
به چه امیدی واد دانشکده‌ بشم درحالی‌که حتی مطمئن نیستم آدمایی که الآن می‌خوام به خاطرشون تصمیم بگیرم چقدر قراره بمونن و کجای زندگی من باشن و چه میزان از اون رو اشغال کنن
و آیا این همون چیزیه می‌خوام؟این همون چیزیه که من سال‌ها است وقتی چشمامو می‌بنددم  و به دانشجو شدن فکر می‌کنم از خودم توی ذهنم نقش می‌گیره؟
این چیزیه که نمی‌دونم و انگار کسی هم نمی‌تونه کمکم کنه جز این‌که یه‌کم ذهنمو مرتب می‌کنه و دوباره به همش می‌زنه.
یه روزایی خودمو تو دانشکده ادبیات تصور می‌کنم و می‌گم خب فاطمه این چیزیه که واقعاً خوشحالت می‌کنه؟
روزایی هم هست که به جای ورود از سردر اصلی تو خیالم می‌رم گیشا و وارد دانشکده جامعه‌شناسی می‌شم و می‌گم خب این همونیه که می‌خوای؟ هیچ ایده‌ای درباره‌ی هیچ‌کدومش ندارم.
فقط می‌دونم که ادبیات دانشگاه مال من نیست ولی دلم می‌خوادش.
می‌دونم نشستن سر کلاسای ادبیات با همه‌ی کرختی‌ای که همه ازش حرف می‌زنن قلبمو شاد می‌کنه همون‌طور که خوندن درسای انسان‌شناسی این کار رو انجام می‌ده.
تهش کدوم؟
کدوم از اینا مال منه؟ کدوم یکی از اینا من رو به اصل خودم نزدیک‌تر می‌کنه؟بدون درنظر گزفتن آدمایی که دور و برم هر کدوم چیزی می‌گن.

بدون هیچ‌گونه تصمیم‌گیری از نوع وابسته..

  • آسو نویس

نوعی از حرف زدن وجود داره که حال من رو تغییر می‌ده و این نوع حرف زدن با هرکسی جواب نمی‌ده. نمی‌دونم حتی دقیقاً توش چی می‌گیم و یا هدفمون چیه اما من رو وارد دنیای جدیدی می‌کنه که انگار متعلق به روحمه، مطلقاً مربوط به وجودمه.

این نوع حرف زدن فقط با چندتا آدم تا به‌حال به‌وجود اومده. شاید اولیناش با نیلوفر بود و من رو می‌برد به سرزمینای دور.بعد از اون آدمای زیادی اومدن که سعی کردم باهاشون این مدلی حرف بزنم اما این مدل حرف زدن روی هر آدمی نتیجه‌ی متفاوتی داره مثلاً وقتی همین نوع رو روی نیکتا پیاده می‌کنی اون تو رو میاره توی دنیای واقعی ذهنتو مرتب می‌کنه و تحویلت می‌ده یا وقتی با شایا حرف می‌زنی تا جای خوبی دووم میاره و روی یک سری این مدلی می‌شه که چی می‌گی نمی‌فهممت.

امروز همین‌طور که داشتم چتامو بالا پایین می‌کردم اون آخرا رسیدم به چتم با یکی.حدود آبان و آذر باید بوده باشه.خوندمش و دیدم عه چقدر درست می‌فهمه من چی می‌گم عه چقدر خوب جوابم رو داده عه دقیقاً همونی که من فکرشم می‌کردم همون نثر همون درک احساس.جالب نیست؟

اما همه‌ی ماجرای این نوع حرف زدن اینه که زیاد درگیر واقعیت نشی خیالتو رها کنی تا راحت پرواز کنه.

  • آسو نویس