-67- خاطره
جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۵۳ ب.ظ
بعد
از ماه ها اتوبوس سوار شده ام..جا هست اما نمینشینم..میله اتوبوس را دو
دستی چسبیده ام..برعکس همیشه اتوبوس برایمان آهنگ گذاشته است..خواجه امیری
آواز میخواند.چشمانم را میبندم و پرت میشوم به سال پیش..این روزها...که
درگیر عشقی عجیب و غریب بودم..و حالا ...
حتی میترسم بنشینم..کنار صندلی
های اتوبوس را جوری تعبیه کرده اند که میتوانی سرت را به آنها تکیه
دهی..چیزی شبیه شانه های تو..وقتی شب های سرد زمستان شال گردنم را دور
صورتت میپیچیدم و خودم سرم را روی شانه هایت میگذاشتم..بعد از رفتنت انقدر
تنها شده ام که حتی نمیخواهم روی صندلی اتوبوس بنشینم..چشمانم را باز میکنم
وسط مسیر پیاده میشوم..این روزها حتی خواجه امیری هم به من رحم نمیکند..
- ۹۶/۰۲/۰۸