-434- راه نجات نوشتنه
در دوران گذار به سر میبرم. از شرایط کاری و شغلیم راضی نیستم. اون کار رو دوست دارم اما فکر میکنم نیاز به چیز بیشتری دارم و اونجا این احساس رو دیگه به من نمیده. چیزهایی که باید از اونجا یاد میگرفتم رو یاد گرفتم و الآن دیگه دلم میخواد تجربههای جدید داشته باشم. این به معنی این نیست که میخوام بیام بیرون این به معنی اینه که نیاز نیست براش تمام وقت، زحمت بکشم. میتونم از زورم و جونم و تواناییهام در جای دیگهای استفاده کنم. من چیزای خوبی به دست آوردم توی این یک سال و راستش این عطشم رو برای تجربههای جدید بیشتر میکنه. انگار تازه یاد گرفتم باید چی کار کنم. الـآن درست وقتیه که باید ازش استفاده کنم برای تغییر. اما حس میکنم هیچ موقعیت جدیدی نیست. اون جایی که برای مصاحبه رفتم فعلا بهم چیزی نگفته..میتونم پیگیری کنم اما راستش حتی مطمئن نیستم که اونجا جای خوبیه برای کار کردن یا نه. یعنی میدونین قطعا فرصت خوبی برای کار کردنه. آدمای امنی هستن و روشمنده و من عاشق کارش شدم..اما حواشیش عجیبه. یعنی نمی دونم با توجه به این حواشی باید پیگیری کنم یا نه. از طرفی میترسم که برم و بگم و از پس حواشیش برنیام و از طرف دیگه این شکلیم که نگم و این فرصت خوب رو از دست بدم. به ساجده چند روز پیش گفتم نیاز به مشورت دارم و میترسم اگه زیاد صبر کنم عاملیتم رو از دست بدم. میگفت که فاطمه حرفی که باید رو به موقع خودش میشنوی. اما نمیدونم. گاهی ترجیح میدم سرعت زندگی تندتری داشته باشم. یاد اون سکانس از دیسایزآس افتادم که کیت نمیتونست شنا کنه و کلا از دیر اتفاق افتادن چیزها ناراحت بود و خودش رو مقایسه میکرد و ربکا می گفت تو آدمی هستی که دیر شکوفا میشه اما شکوفا میشه! به زمان خودش.
دیشب رفتم توی چتم با شایا. دختر عزیز! چقدر حرفای خوبی با هم میزدیم. چقدر من چیزای جدیدی یاد گرفتم از حرف زدن باهاش. روزهایی شده بود که بدون چت با شایا نمیگذشت..اما الآن و این روزا دیگه هر کدوممون درگیریهای خودمون رو داریم. دلم براش تنگ شده. خیلی. دلم میخواد دوباره با خودش حرف بزنم. شایا فرق داشت با همه. من می تونستم درباره همهچی باهاش حرف بزنم. هرگز حرفامون کم نمیاومد. کاش زودتر کنکورش رو بده و منم روزهای آرومتری داشته باشم و بتونم باهاش حرف بزنم.
غمگینم. نه نیستم! اما حسرتهایی در منه. موقعیتهایی که میتونستم داشته باشم و ندارم. فرصتهای کاری و تواناییهایی که انگار دارن حیف میشن. باید نذری کنم. باید تلاش کنم و دعا کنم ببینم چطور خواهد شد.
حرفزدنم نمیاد. کاش میومد. کاش میتونستم بنویسم. کاش میتونستم بنویسم. کاش شایایی بود که باهاش حرف بزنم. این شاید روزهام رو سبک تر میکرد.
- ۰۱/۰۳/۱۵