-423- دلت برای خودت بسوزه دختر.
فک میکنم مهمترین نکتهای که این نوع دوستداشتن برای من ایجاد کرد، چیزی که مختصات این رابطه برای من فراهم کرد اینه که من یاد گرفتم حسهام رو خالصتر بپذیرم. بیشتر توجه کنم به خودم، به حسهام، به این که چی درونم میگذره. یاد گرفتم روزهایی میتونه بگذره بر من که تماما غمگین باشم و تمایل داشته باشم روی تخت ولو شم و با تخت یکی شم و این از افسردگی نمیاد. این از دلتنگی میاد. در واقع مختصاتی که ما برای این رابطه انتخاب کردیم میطلبه روزهای غمگینی رو. میطلبه روزهایی نبودن رو. میطلبه حس تنهایی رو. خب معلومه که یه روزایی انقدر دلتنگ میشی که نفست بالا نیاد. پس نگرد دنبال فلسفه خاصی. نگرد دنبال این که چرا ناراحتی و خودت رو سرزنش کنی. بپذیر که این یک سویه از دوستداشتنه که بهش میگن دلتنگی. حساب و کتاب مشخصی هم نداره. پس فقط بهش اجازه بده. وقتی باهات راه میاد و میذاره روزهای دیگه به زندگی معمولیت برسی یه روزهایی هم تو باهاش راه بیا. تو باهاش راه بیا و بذار روزهایی اشکت رو دربیاره.
این روزها قد هزار روز میگذره. حواسم هزاران جا هست. حواسم هست دلتنگیم رو بروز ندم. حواسم هست عمل چشم بابا، اذیتش نکنه، حواسم هست مامانم حس تنهایی نکنه، حواسم هست فاطمه اوضاعش روبهراه باشه. حواسم هست انتخاب واحد خوب بگذره، حواسم هست زهرا بخنده. حواسم هست کارهای انجمن عقب نیفته. حواسم هست توی روزهایی که بنایی داریم من قوز بالا قوز نباشم. حواسم هست کوثر بهش خوش بگذره. حواسم هست کلاس خطم عقب نیفته و از رویام دست نکشم. حواسم هست ارتباطاتم رو ترمیم کنم. حواسم هست غزاله تو مسیر جدیدش شک نکنه. کی حواسش به منه؟ آدمهای زیادی. آره آدمهای زیادی حواسشون به منه. نمیخوام منکر این بشم. اما تو یک توجهی رو میخوای که با اون مختصات نمیتونی دریافتش کنی و نباید دریافتش کنی. هیچی جای اون رو نمیگیره. یو نو؟
چند وقتیه که تو، آهنگهای او و دوستانش رو برای خودت گذاشتی توی لیست تحریم که رقت قلبت قابل کنترل باشه. ناخودآگاه من هم این کار رو کردم. اما از اونجایی که باید تفاوتهامونو به رسمیت بشناسیم امروز دوباره برگشتم بهش. وای. گویی تکهای از وجودم پیش اینا جا میمونه. انگار هر آهنگ ذرهای از منه. نباید بیخیالش بشم. نباید دور بشم.
آوا تو ویس روز تولدم گفت میدونه من میتونم چیزها رو هندل کنم و از پسشون بربیام. گفت خیالش راحته. نمیدونم. شاید نیاز داشتم اینو بشنوم. وای. من چقدر به چیزهایی نیاز دارم که ازم دریغ میشه چون نمیگم که میخوامشون. باید یادم باشه این روزها که اومدم و باهات حرف زدم خودسانسوری نکنم و از حسهام حرف بزنم. باید این کار رو بکنم. باید ازت بخوام که بشنویشون. نمیدونم. کاش زمانها و پلتفرمهای دیگهای وجود داشت. کاش در زندگیم انقدری خودسانسوری نکرده بودم که برای رفعش مجبور به این چنین تلاشهایی بشم. گویی که دیفالت روی خودسانسوریه برام. از ذهنم خستهم، ازین فاطمه خستهم اما دوسش دارم. با همه ناتوانیش هنوز دوسش دارم. این روزهایی که این طوری سخت میگذره گاهی خیلی اذیت میکنم خودم رو. این فاطمه بیجونتر ازین حرفاست و من حسابی اذیتش میکنم و ازش توقعهای بیجا دارم. چطور دلم میاد؟ چطور دلم میاد این روح و جسمی که تو کم و زیادم کنارم بوده رو این چنین عذاب بدم؟ برای این «من»ِ لاجون ناراحتم. نه این که چون لاجونه!چون به قدر کافی مراقبش نیستم. به قدر کافی به رسمیت نمیشناسمش و برای اینکه باهام حرف بزنه و خودش رو بروز بده باید هزار و یک بار فریاد بزنه چون من ازش توقع زیادی دارم. نمیدونم. باید بیشتر مراقبش باشم. بیشتر ازش مراقبت کنم. کافی بودن چیه؟ تلاشهای مسخره چیه. باید خودم رو جمع کنم و فقط از ته موندههای فاطمه مراقبت کنم. به درک که به چیزهایی نمیرسه. آخه به چه قیمتی؟
یادمه فروغ اون روز استوری گذاشته بود: باید هر بار از خودت بپرسی میارزه؟
من میگم هیچی نمیآرزه. هیچ موفقیتی نمیارزه به از دست دادن این فاطمه که تو سختی و آسونی تنهات نذاشته.
- ۰۱/۰۶/۱۲
من اخیرا متوجه شدم دلتنگی واقعا قدرت اینو داره که گاهی تمام فانکشنهات به عنوان یه انسان رو مختل کنه. تنها راهی هم که من تا الان براش پیدا کردم اینه که بپذیریش و بذاری کارش رو بکنه حتی اگه به این معنیه که قراره تموم روز رو بشینی یه جا و گریه کنی.