-416- آنچه هنوز در ادبیات موجود است
روزهای بد و سختی رو گذروندم. دوباره افتادم. همچون یک مردهی واقعی. چهار روز تمام عین مرده افتاده بودم و نمیتونستم از جام تکون بخورم و مرگ رو حس میکردم. میزان خستگیم زیاده و دلتنگی و نگرانیم بیشتر از همهچیزه. دریا دریا درس دارم و باید روزها رو بگذرونم. دو روز اول رو فاطمه زنده نگهم داشت. امتحان امروزم رو غزاله کمک کرد و روزهای آینده هم برنامه همینه. چهارشنبه باید برم سر کلاس و باید چیزهایی بخونم، خوندن چیزها داستانی نیست و انجامش میدم اما باید جلسه کنم با آدمهای مدرسه و اصلا زور این کار رو ندارم. واقعا زور آدم دیدن ندارم. نمی دونم چی میخوام. نمیدونم چی خوشحالم مینه صرفا یه سری کار هست که باید تیک بخوره و خودم رو میکشونم که انجام بدم. ویسهای معانی و بیان تموم نمیشه، هزار ساله دارم گوششون میدم. فایلهای فضیلت رو تکمیل نکردم و مشقهای زبان رو نفرستادم. دوباره توییتر نصب کردم و تا دوباره اعتیادم بهش برنگشته باید حذفش کنم. نگران، نگران و ناامید و خستهم. دلم میخواد استراحت کنم، اما برنامهای توی روزهام برای این قصه نیست!نمیتونه باشه! دوباره امروز فهمیدم که ادبیات همچنان غمگینم میکنه. مسئله محتوا نیست. هر چیز مربوطی به ادبیات انگار من رو یاد اون روزهای المپیاد میاندازه و اشکیم میکنه. دلگیر و غمگین به همراه احساس ضعف. هیچ تجربهای همینطور رد نمیشه! ما تو تجربههامون میمونیم. مثل من که هیچ وقت مدالمو نگاه نکردم و از جلوی دست برش داشتم. اینها واقعا غمناکن و هر بار ازشون حرف میزنم گریهم میگیره. رنگ مدالم هنوز به من حس از دست دادن میده. زندگی روزهای سختی رو نشون میده اما به قول فاطمه. مهارت زندگی تو روزای سخت رو باید یاد بگیریم.
- ۰۰/۱۰/۲۶