-412- پیچیدگی حسی
بیتابم و هر بار تصمیم میگیرم این بیتابیم رو نشون ندم همهچیز بدتر میشه. چون جدا و عمیقا بیتابم و این خودش رو، توی تکتک رفتارهام نشون میده. زهرا اون روز که دیدتم وقتی برگشتیم گفت دیدم که تو خیلی به خودت پیچیده بودی، من دیگه بهت نپیچیدم نه به خاطر اینکه حواسم نبود!به خاطر اینکه نمیخواستم اذیتت کنم. دلم به شدت بیتابه و اشکیم مدام. دلیل اشکی بودنم هم نه چیزیه و نه کسیه. همه اینا یک چیز درونیه. مشکلات درونیایه که من باید حلشون کنم و واقعا زورش رو ندارم.. کاش یک روز که از خواب پامیشم احساس کنم زور حلکردنشونو دارم و شروعش کنم اما الآن واقعا نه!
به شدت محبتپذیر شدم، برعکس ماههای قبل، این روزها جدا دلم محبت میخواد واقعا محبتهای فیزیکی و کلامی. شبها هم مدام همین خواب رو میبینم که توسط آدمایی که دوسشون دارم بغل میشم و سکوت میکنیم و گاد میفهمم اینا خوابن اما دلم میخواد توی همون حالت بمونم مدتهای زیاد! نمیدونم چیه که انقدر این روزها اذیتم میکنه. دوریِ تو؟ ولی تو هستی. حضورت رو حس میکنم اما خب نه نیستی.
حرف زیادی ندارم. مدتهاست که ندارم. حتی نمیتونم برای چیزی غر بزنم. خستهتر از اینم که غر بزنم. باید مودم رو بالا نگه دارم که از پس این روزها بربیام!وگرنه میمیرم. من اگه این روزها تو رو ببینم چطور امتحاناتمو بگذرونم؟ میترسم از دیدنت. تو اما هیجان داری؟ چیزی نمیگی! منتظرت میمونم اما. من میکشم کنار که این بار تو چیزی بگی ... همیشه میای و میگی و همیشه میفهمی من پیچیدم به خودم و دلتنگم اما تو هم نمیتونی کاری کنی چون به هم قول دادیم و این درد داره. گاهی نفس من رو میگیره. تو انقدر سر خودت رو شلوغ کردی که فکر نمیکنم بهت انقدر سخت بگذره اما من زورشو ندارم. نمیخوام اصلا انقدر سر خودم رو شلوغ کنم که نتونم به تو فکر کنم. حتی خودم هم نمیدونم چی میخوام. نمیدونم کدوم حرفزدن برای من مطلوبه و کدومش نه. دوست ندارم واقعا همینطوری حرف بزنم. دلم میخواد بیای و با هم حرف بزنیم. گاد. مستاصلم. من مدام در این رابطه بین زمین و هوام. زیباست ها! چون محبت تو، توش هست اما من واقعا خستهم و احساساتم پیچیده به هم. پیچیدگی احساسی دهن من رو سرویس میکنه، ذهنم رو قفل میکنه! نفسم رو میگیره و آره من دوباره وارد اون روزا شدم. دلم برات تنگ شده اما اینطوری دیدنت شاید فقط همهچیو سختتر کنه. آی دنت نو. واقعا نمیدونم.
- ۰۰/۱۰/۱۶