-41- دست به دست، سایه به سایه
photo by : me
امروز به این رسیدم که عاشقِ کارهایِ تیمی و گروهی هستم،کارهایی که برایشان وقت گذاشته میشود...هزینه صرف می شود و زحمت کشیده می شود،من دیوانه آدم های حرفه ای در یک تیم هستم...کارهایی که وسط هایش دعوا میشود و یک سری قهر می کنند و بعد دوباره به روال عادی بر می گردند... از این کارهایِ پشتِ سرِ هم که باید مدام برایش از چیزهای دیگر بزنی تا کارِ خوبی برای ارائه داشته باشی.از استرس هایِ قبلِ ارائه لذت می برم،وقتی همه از استرس دورِ خود می پیچند و یک نفر بالا می ایستد و گلویش را بعد از تمام دعواها و لبخندها صاف می کند و با اعتماد به نفس و عشق به همه دلگرمی می دهد،آرام می شوم...از نفس هایِ عمیقی که پس از پایانِ کار کشیده می شود و لبخندهایی که از سرِ خوشحالی است و بغلِ آخرِ کار دیوانه میشوم... از کارهای مکمل خوشم می آید...از آدم هایی که همدیگر را کامل می کنند.این حس همدلی و همراهی و عشق به کار و حرفه ای بودن تمامِ آرزوی من است...یعنی یکی از بزرگ ترین آرزوهایم شاید کار کردن در پروژه ای باشد که چندماهی طول بکشد...برایش بی خوابی بکشم و دعوا شود و بخندیم و یک تیمِ حرفه ای پشتِ من باشد...
پ.ن : آهنگ مدارِ بنیامین دیوونه کننده است.
- ۹۶/۰۲/۰۶