آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-399- پلنگ من- دل مغرورم-

سه شنبه, ۲۷ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۵۲ ق.ظ

 

می‌گه عشق مثل بلوغه. اگر برای بچه ۷ساله ساعت‌ها درباره بلوغ حرف بزنید نمی‌فهمه. باید بالغ بشه تا بفهمه. عشق رو با توضیح نمیشه دریافت... مثل درده. جز با تجربه نمی‌فهمه. همه‌ی کلاس مثنوی امروز درباره عشقه. انواع عشق و معناهای اون. پر از شعره. من؟ تمام دیشب خواشو دیدم. انقدر خواب عجیبی بود که از خواب پریدم و فهمیدم تب دارم. می‌تونستم بیدار بمونم بعدش، می‌تونستم گریه کنم، می‌تونستم چیزی بنویسم اما نه. تلاش کردم که بخوابم. شبیه همون چیزی که چاووشی می‌گفت: «بدون قصه و بوسه، تلاش کن که بخوابی».

نمی‌دونم چرا فکر می‌کنم حرف زدن حالم رو بهتر می‌کنه، درحالی‌که واقعا فقط به همم می‌ریزه و من رو به فروپاشی روانی می‌کشونه. دیروز زهرا رو دیدم و با هم وسط پارک نشستیم و چای خوردیم. بعدش هم کلی تو بوستان نهج‌البلاغه راه رفتیم و خندیدیم و حرف زدیم. روی تاب نشستیم و حرفای فلسفی زدیم و من جدی پیش این آدم حس امنیت می‌کنم. صبحش دانشکده بود و برام از اتفاقات اون‌روز گفت و من خوشحال از این‌که یکی رو دارم که برام حرف بزنه. عزیز منه این آدم. حالم خیلی بده، به شدت دلتنگم. فیه مافیه توی کتابخونه‌م بهم چشمک می‌زنه. شهبازی سر کلاس‌های مثنوی به شدت دست می‌ذاره روی حس‌هام و دلم می‌خواد وسط خوندن ادبیات، از درد روحی بمیرم. شنیدن حرف‌هاش اذیتم می‌کنه. می‌گه عشق یک موقعیت مرزی و رستاخیزگونه است. این چهاردهمین ویژگی عشقه، ما رو به خودمون همون‌طور که هست نشون می‌ده. یعنی موقعیتی که ما رو از توهمات نجات می‌ده. ما من‌های دروغینی داریم و یک من راستین. «زین دو هزاران من و ما زین عجبا من چه منم». اما موقعیت‌هایی در زندگی هستند که ما رو از توهم‌هامون نسبت خودمون بیرون میارن. این ویژگی عشقه. دیشب انقدر آدم دلتنگی بودم که برای این‌که کار اشتباهی نکنم اینترنت رو خاموش کردم و خوابیدم که مبادا چیزی بگم و حرفی بزنم که وقتی عقلم اومد سر جاش پشیمون بشم. باز شهبازی می‌گه عشق تجربه‌ی رستاخیزگونه است چون ویژگی این کار اینه که بالای وجود ما رو می‌إره زیر، زیر رو میاره بالا و زیر و رو می‌کنه. دارم بالا میارم. از شدت دلتنگی حالت تهوع دارم. فیلسوفان اگزیستانسیالست می‌گن در زندگی ما موقعیت‌هایی وجود داره که ما رو به خودمون نشون می ده. مرگ، رنج، تنهایی و عشق. عشق مثل مستیه. خیام می‌گه اگر کسی پنج رطل شراب بخوره همه‌ آنچه در دل داره می‌گه. پس عشق بد رو به خوب تبدیل نمی‌کنه. بلکه هر آنچه هست را رو می‌کنه. دیروز اتفاقا درباره این با زهرا حرف زدیم. که عشق واقعا ما رو عوض می‌کنه؟ اگه عشق از این موقعیت‌های مست‌گونه باشه پس می‌تونه ما رو به ذات وجودیمون نزدیک کنه.

امروز خیلی آدم سمی‌ای‌م. منفی و غمگین. یه لیست نوشتم از کارهایی که باید توی این هفته بکنم، یه کار جدید رو توی مدرسه قبول کردم. چون دارم با کار خودم رو خفه می‌کنم. اگر نکنم، بیشتر دلتنگت می‌شم و نمی‌خوام. دلتنگی رو نمی‌خوام. دیروز وسط همه‌ی بدبختیام بهت فکر کردم و دلم مچاله شد و سرم گیج رفت و نتونستم ادامه بدم. فکر کنم خیلی تو مهارکردن این عشق خوب نیستم. شهبازی این رو هم به عنوان ویژگی عشق می‌گه، مهارناپذیری. نمی‌دونم، گاهی بهت شک می‌کنم، گاهی محبت‌هات رو یادم می‌ره، اما هر بار یاد چشم‌های روشنت می‌افتم قلبم گرم می‌شه. اما راستشو بخوای، موقتیه. گرمای وجودت تا وقتی که قطعی نباشه دلم رو تمام مدت گرم نمی‌کنه. دیروز وقتی داشتم از ماه خوشگل و کامل شب عکس می‌گرفتم برای زهرا تعریف کردم و گفتم که اگر تو بودی زودتر از من ماه رو می‌دیدی و عکس بهتری می‌گرفتی. جات همه‌جا خالیه. خیلی وقتا جات خالیه، درست کنار من.سر این کلاس مثنوی تمام مدت قلبم درد می‌کنه. تا الآن بالای پونصدبار شهبازی از کلمه عشق استفاده کرده و من دارم دیوونه می‌شم. جزوه‌ی این جلسه رو غزاله تایپ می‌کنه اما من سر کلاس هستم و حاضر نیستم بیام بیرون. دیشب خوابتو دیدم. توی خوابم هم به شدت زیبا بودی. زیبا، زیبا، زیبا و امن. وقتی حالم خیلی بده منزوی می‌خونم. نه که من بخونمش، خودش میاد جلو. دیروز هزار بار شعر ماه و پلنگ منزوی رو خوندم برای خودم. 

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود/ و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود/ پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد/ که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود/ گل شکفته! خداحافظ اگر چه لحظه دیدارت/ شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود/ من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری/ که هر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود/ اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما/ بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود/ شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من/ فریبکار دغل‌پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود/ چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم/ تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود

منزوی شاعر محبوبمه، باید بیشتر ازش شعر بخونم. یک بار که هنوز توییترم رو حذف نکرده بودم، نوشتم که باید از تغییر میل و ذائفه‌م نسبت به شعر بنویسم. انگار که میلم به شعرخوندن زیاد شده، این درحالیه که اصلا در گذشته چنین نبود. من آدم شعرخونی نبودم. اما الآن، بدنم کمبود شعر رو حس می‌کنه. ترکیب‌ها و عباراتش جونم رو زیاد می‌کنه. خوب شد توییترم رو حذف کردم. آرامش روانیم بیشتر شد. اما وای که حب چه چیز عجیبیه. حالم هنوز خوبه، با همه‌ی حالت تهوعی که دارم و دلتنگی‌ای که نفسم رو می‌بره هنوز زور دارم. باید تا حالم خوبه کارام رو انجام بدم، ممکنه به زودی از پا بیفتم. کاش دوباره برم مشهد. کاش دوباره برم مشهد. کاش این بار آدم بهتری باشم و بیشتر دور امام رضا بگردم که تنهاییم رو حس کنه.  شهبازی هنوز داره حرف می‌زنه الآن درباره عشق موجودات به خدا حرف می‌زنه. انگار که همه موجودات عاشقن. دلم بی‌تابه. امروز بیشتر از روزهای قبل. کاش باهام حرف می‌زدی و کاش من هم باهات حرف می‌زدم. 

 

*عکس: بوستان نهج‌البلاغه، غروب ۲۶مهرماه.

  • آسو نویس

نظرات (۱)

  • مهدی ­­­­
  • پست قشنگی بود مرسی

    پاسخ:
    :))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی