آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-391- «عطش»

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۴۱ ب.ظ

تو جایزه‌ی کدوم کار خوبی منی؟ خدا تو رو برای من ساخته که تیکه‌به‌تیکه‌ی من رو می‌شناسی بدون این‌که حرفی بزنم؟

دیدنت، امنیتی که باهات دارم، چیزی که از خودم بروز می‌دم و ترسای عمیق درونی‌ای که از من با دیدنت بیرون می‌ره شبیه معجزه‌ که نه، خود معجزه‌ست. 

  • آسو نویس