آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-381- روز پنجم: پدر و مادرت

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۳:۱۷ ق.ظ

 

گاهی از خودم خجالت می‌کشم وقتی می‌خوام چیزایی که ندارم و دلم می‌خواد داشته باشم رو به اونا نسبت می‌دم. از خودم خجالت می‌کشم که برای چیزهایی تلاش نمی‌کنم و غصه می‌خورم که اگه اونا فلان‌جا برام این کار رو کرده بودن من به اون موقعیت می‌رسیدم و غصه می‌خورم که گاهی اونی نیستم مه لایقشن.

بیشترین حس تکرارشونده‌م دربارشون همینه. همین‌که شاید هیچ‌وقت برای هم کافی نیستیم. این‌که هنوز نمی‌تونیم اون مدلی که باید با هم معاشرت کنیم و این‌که من هم تلاشی نمی‌کنم و گاهی ایگنور می‌کنم اذیتم می‌کنه. 

باید آدم بهتری می‌بودم در هر صورت و همون طور که تفاوت‌های آدمای دورم رو می‌پذیرم تفاوت‌های خانواده‌م رو هم بپذیرم اما انگار مغزم این طرف مدل دیگه‌ای کار می‌کنه. این‌جا برام سخته بپذیرم که اونا با من متفاوتن.

اما می‌دونی، در نهایت همیشه چی دربارشون خوشحالم می‌کنه، این‌که وقتی مشکل رو مطرح می‌کنم و واقعاااااا توی چاله افتادم دنبال مقصر نمی‌گردن، این‌که همیشه بهم اعتماد می‌کنن رو واقعا دوست دارم. وقتی تو چشم‌هاشون می‌بینم که تفاوت‌هام رو، سرکشیام رو و بداخلاقیامو می‌پذیرن و باهاش راه میان قلبم پروانه‌ای می‌شه و دلم می‌خواد باز تلاش کنم و کم نیارم. مهم‌ترین دلیل تلاشم خیلی وقتا برق شادی چشم اوناست.

  • آسو نویس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی