-38- "تا باد صبا پرده ز رخسار وی انداخت"
پاییزِ من،همدمِ من...حالا که داری بار و بندلیت را در چمدان میریزی و جمع میکنی من پشت در اتاقت،به ستون تکیه دادهع ام و اشک میریزم...تو اما آرامی...مثلِ همیشه...برگ های وجودت آرام آرام به تو می پیوندند و تو سوار بر باد می شوی و سالِ دیگر بر می گردی... زمستان جلوی دربِ خانه منتظر ایستاده است ، تا به محض رفتنِ تو،دانه دانه وجودش را مهمان خانه ام کند.اما این بار کمی زودتر از همیشه آمده است...
پاییزِ غم انگیزِ برگ ریزم این شبِ یلدا را با ما بمان...بگذار با هم فال حافظ بگیریم.زمستان قول داده است که چیزی نگوید...کمی بیشتر بمان.انارهایِ ظرف با تو قرارداد بسته اند... پاییزِ من،دلبرِ من...جانم به قربانت کجا می روی...جاده هایِ خیابان هنوزِ مستِ عاشقانه هایت هستند...قطره های باران بعد از رفتنِ تو افسرده میشوند و در کنج خانه شان می نشینند و منتظر میمانند که باز هم تو بیایی.
برخیز و میان همگان جلوه گری کن،نگذار فراموش شوی...بارِ دیگر ثابت کن که عاشقانه های زمستان به پایِ تو نمی رسند...نرو،به خاطرِ اشک هایم شب یلدا را با ما بمان...نگذار چشم هایم خیره در راه بماند،وقتی تمامِ وجودت را از خانه ام برداشته ای و در راه قدم می زنی...
نرو؛که تمامِ خاته بوی تو را گرفته است...که اگر بروی شب یلدایِمان، یلدا نمی شود...
پ.ن : شب یلدا اینجا قراره تغییراتی کنه :)
پ.ن :
ای چهره ی تو در همه حالات... سه نقطه
لب بوق!دهن بوق!تمام سر و تن بوق!
اصلا چه بگویم که سراپات،سه نقطه
برخیز و میان همگان جلوه گری کن!
حال همه در حال تماشات...!
سه نقطه!!!
با دشمن خود یاری و با یار چو دشمن؛
ای آنکه تولا و تبرات سه نقطه...
آخر به زری،یا ضرری،یا که به زوری؛
می گیرم از آن گوشه ی لبهات... سه نقطه!..
چشم من و گیسوی تو...نه!چادر توخوب!
دست من و بازوی تو...نه!پات!سه نقطه...
"تا باد صبا پرده ز رخسار وی انداخت"
این بخش خطرناک شده!کات!سه نقطه!
آخر چه بگویم که توان چاپ نمودن؟!
ای بر پدر کل ادارات سه نقطه...!
/هادی جمالی/
- ۹۶/۰۲/۰۵