آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-370- وقتشه؟

پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۴۸ ق.ظ

زهرا دیروز دو بار بهم گفت امروز خیلی خوشگل شدی و من می‌فهمیدم منظورش چیه اما قول داده بودیم هیچ‌کدوممون درباره‌ش حرف نزنیم. می‌دونستم می‌فهمه چشمام قصه داره و وقتی می‌گه خوشگل شدی منظورش اینه که آهان، فاطمه! الآن دیگه چشمای تو هم قصه‌دار شده! وگرنه هیچ‌کس نمی‌تونه از چشمایی که زیرشون گود افتاده و داره کبود می‌شه انقدر که اشک هم‌دم همیشگیشونه زیبایی دریافت کنه. جز اونی که بتونه قصه‌ی پشتش و قوت و ضعف و تنهایی بی‌حدوحصرشو ببینه.

  • آسو نویس