آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-337- روز سوم: عشق آدم‌ها رو صبور می‌کنه؟*

دوشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۹، ۰۸:۰۲ ب.ظ

از وقتی از خواب پاشدم سر کلاس بودم تا ساعت هفت شب، وقتی مدام سر کلاسی فرصت این‌که زیاد فکر کنی رو نداری، خصوصا اگه با خودت قرار گذاشته باشی که دیگه زیاد فکر نکنی و فقط عمل کنی، کلاس‌هام به بهترین شکل گذشتن، با زهرا خندیدم، گوشه اتاق دراز کشیدم و از این‌که می‌‌تونم آروم باشم خوشحال شدم، همه‌ی این‌ها تا همین چند دقیقه پیش ادامه داشت، آرامشی که منتظرش نبودم به سراغم اومده بود، اما ترکش اصلی وقتی خورد که با سین حرف زدم، براش ویس گرفتم و طبق معمول رفتم بالای منبر، باهاش حرف زدم و چیزایی که فکر می‌کردم کمکش می‌کنه رو گفتم و خب اون‌قدری که فکر می‌کردم آروم نبودم، چون وقتی حرفام عمیق شد، وقتی داشتم از تجربه شخصیم می‌گفتم گریه‌م گرفت، چون حرف زدنم باهاش تموم شد و حالا دارم گریه می‌کنم. روز سوم روزه به یاد حاج قاسم گذشت، ازش کمک خواستم، بهش گفتم استیصالم انقدر زیاد شده که نمی‌تونم فکر کنم، شنید؟ به نظرم شنید.

 

*عشق گاهی آدم رو صبور می‌کنه.

  • آسو نویس