-337- روز سوم: عشق آدمها رو صبور میکنه؟*
از وقتی از خواب پاشدم سر کلاس بودم تا ساعت هفت شب، وقتی مدام سر کلاسی فرصت اینکه زیاد فکر کنی رو نداری، خصوصا اگه با خودت قرار گذاشته باشی که دیگه زیاد فکر نکنی و فقط عمل کنی، کلاسهام به بهترین شکل گذشتن، با زهرا خندیدم، گوشه اتاق دراز کشیدم و از اینکه میتونم آروم باشم خوشحال شدم، همهی اینها تا همین چند دقیقه پیش ادامه داشت، آرامشی که منتظرش نبودم به سراغم اومده بود، اما ترکش اصلی وقتی خورد که با سین حرف زدم، براش ویس گرفتم و طبق معمول رفتم بالای منبر، باهاش حرف زدم و چیزایی که فکر میکردم کمکش میکنه رو گفتم و خب اونقدری که فکر میکردم آروم نبودم، چون وقتی حرفام عمیق شد، وقتی داشتم از تجربه شخصیم میگفتم گریهم گرفت، چون حرف زدنم باهاش تموم شد و حالا دارم گریه میکنم. روز سوم روزه به یاد حاج قاسم گذشت، ازش کمک خواستم، بهش گفتم استیصالم انقدر زیاد شده که نمیتونم فکر کنم، شنید؟ به نظرم شنید.
*عشق گاهی آدم رو صبور میکنه.
- ۹۹/۱۲/۱۱