آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-336- روز دوم

شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۹، ۰۷:۰۲ ب.ظ

شب خوب و آرومی رو گذروندم، حال روحیم بهتر بود، احساس امنیت بیشتری می کردم، صبح که از خواب پاشدم احساس ‌کردم می‌تونم کمی به زندگی بخندم، چند روز پیش فروغ برام یه ویدیو فرستاد که دختره توش می‌گفت از نظر من اون کسی که یه روز صبح پامی‌شه و تصمیم می‌گیره دو قدم در مسیر ورزشش قدم برداره و ماهیچه‌هاش رو تقویت کنه برابره با اون کسی که از خواب پامی‌شه و می‌ره مسواک می‌زنه چون دو هفته است که مسواک نزده و از دنیا متنفر بوده، می‌گفت باید قدم‌ها رو بر اساس حالتون بردارین، هر روز یه قدم کوچولو برای برگشت به زندگی.امروز صبح چادری که توی خونه افتاده بود رو تا کردم و احساس کردم کمی حالم بهتره، با زهرا حرف زدم مفصل و بهش خندیدم، برام خاطره تعریف کرد و من به وجد میومدم از مدل حرف زدنش و سعی می‌کردم جلوتر نرم ازش و حدس نزنم که بعد این اتفاقات چی می‌شه و پنیک و تعجب و شادیش رو همراهی کنم، یک صفحه از متنی که دو ماهه باید بنویسم رو نوشتم و تقریبا سیوش کردم. بعدازظهر خوابیدم و خواب دایی رو دیدم، خواب دیدم برف اومده و من از شدت خنده نمی‌تونم از روی برفا بلند شم، خواب دیدم توی راه مشهدم، خواب دیدم توی قطارم و دارم می‌رم مشهد، توی خواب می دونستم که به چیزی که می‌خوام رسیدم و دارم می‌‌رم که خبرشو به امام رضا بدم. ساعت پنج که گوشی زنگ زد برای ام داوود نمی تونستم از تخت کنده بشم، سرگیجه داشتم، روزه‌ی بدون سحری کمی ظلم به خوده، اما صبح که از خواب پاشده بودم یاد روزهای اعتکاف افتاده بودم و عکسایی که بشری برام فرستاده بود، یاد دعای ام داوود که اوج دعاهای اعتکاف بود، وقتی سه روز روزه گرفتن توی اعتکاف تموم می‌شه، اون لحظات آخر، اون‌جا که صدای اذان با سجده‌ی آخر دعای ام داوود ترکیب می‌شه احساس می‌کنی قلبت صاف شده، احساس می‌کنی خدا یک باری رو از روی قلبت برمی‌داره و سبک می‌شی. من دوباره تجربه‌ی این حس رو می‌خواستم. نشستم پای ام داوود، دعاهایی مثل ام داوود، مثل جوشن کبیر، مثل دعای مجیر و یستشیر که توش بارها اسم خدا صدا می‌شه دعاهای عجیبی‌ن، لازم نیست تلاشی برای گریه کردن بکنی، همین که می‌خونی یا فاتح، همین که یادت میاد تمام کلیدهای عالم دست اونه ناخودگاه احساس عجز می‌کنی و باور می‌کنی اراده‌ای بزرگ‌تر از تو در جهان دورت وجود داره. امروز یه جمله‌ی عجیب توی ذهنم بود، گریه‌ی عاشق‌ها غریبانه‌ست، صدا نداره، این چیز عجیبیه، انگار رنجی که عشق به انسان‌ها می‌ده رنجیه که واقعا نمی‌شه ازش حرف زد، انگار کلمات عاشق مقطع مقطع ادا می‌شه، انگار که واقعا عشق زبان سخن نداره و چندان که نگه شد به نگه آشنا بس است. برای زهرا دعا کردم و قلبش، برای فاطمه و قلبش و برای همه‌ی آدمایی که قلبشون ناآرومه، براشون قلب آروم و محکم خواستم، براشون حضور خدا رو توی زندگی خواستم، برای آدمایی دعا کردم که می دونم بهم حتی فکر هم نمی‌کنن، برای بچه‌های کوچیکی دعا کردم که تنهان، برای آدم‌های منفردی دعا کردم که از جهان جدا شدن و به خدا داشتم می‌گفتم، می‌گفتم من ایمان آوردم که حب چیزیه که تو توی دل آدما می‌اندازی و هیچ قانون و قاعده‌ای نداره، و مطمئنم که شنید. در طول دعا یاد روح‌الله بودم، یاد صدای روح‌الله، یاد کارای روح‌الله، یاد توانایی‌هاش و اخلاص بی‌نظیرش، یاد روح‌اللهی که هر بار میومد مقبره از دم در کفشاشو درمی‌آورد که من هر بار توی مشهد کفشامو درمیارم به یاد اون قدم برمی‌دارم، به روح‌الله گفتم تو به نوری ایمان داشتی که کسی نمی‌دیدش، این نور رو به منم نشون بده. روح‌الله هم شنید. روز دوم روزه با ذکر و یاد روح‌الله گذشت، امروز قلبم غمگین و سنگین و صاف بود.قلبم امروز احساس می‌کرد غریبه، احساس می‌کرد ذره‌ای در جهان هستیه که هیچ‌چیزی جز قلبش و محبتش نداره که واقعا هم نداره. اما هل‌الدین الا‌الحب؟ دین چیه جز حب؟ هیچی.

  • آسو نویس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی