-331- حرف بزن، بگو.
فاطمه یه ویژگی خیلی خوب داره که من کم و بیش ازش یاد گرفتم اما هنوز خیلی فاصله دارم تا به اون مرتبه متعالیش برسم و اونم اینه که فاطمه به صداقت توی رابطه خیلی اهمیت میده و اتفاقات رو هرچی که باشن بدون ترس از دست دادن طرف مقابلش بیان میکنه، چون معتقده زندگیش همینه و اگه نگه، اگه صادق نباشه مدام باید از چیزایی مراقبت کنه که واقعا فقط انرژیشو میگیرن، این اتفاق باعث میشه به آدما اجازه بده که مسئولیت احساسشونو بپذیرن و بتونن تصمیم بگیرن. این چیزیه که من خیلی بلدش نیستم. من مدام میخوام از احساس آدمها مراقبت کنم و این نه تنها به خودم آسیب میزنه که اونا رو هم اذیت میکنه. این چیزیه که باید یاد بگیرم، باید یاد بگیرم که اتفاقات رو تمام و کمال تعریف کنم بدون ترس از اینکه چی میشه. نمیدونم این ترس توی من از کجا به وجود اومده چون حتی مامان و بابام هم این طوری نیستن، اونا هم معتقدن باید همهچیز رو گفت حتی اگر تنش ایجاد بشه بهتر از پنهان کردنشه و همیشه همینکار رو کردن، همیشه همه چیو گفتن، حتی جزییات به ظاهر ساده و بی اهمیت که شاید نگفتنشون خیلی هم تغییری ایجاد نمیکرده اما اونا همیشه با هم حرف زدن و خب آره خیلی جاها بحثشون شده چون واقعیت همیشه گل و بلبل نیست اما باید بگی و اجازه بدی آدما تصمیم بگیرن که باز میخوان کنارت باشن یا نه. کاش اینو یاد بگیرم، این موقعیتی که الآن توشم و باید حلش کنم و مشخصا این اتفاق خاصی که برام افتاده موقعیت خوبی برای تمرینه، باید برم و دربارهش مستقیم با اون آدم حرف بزنم، شرایط رو توضیح بدم، باید زبان ایما و اشاره رو کنار بذارم و مستقیم بگم که چه اتفاقی افتاده خصوصا که من مقصر این داستان نبودم وبا توضیح دادنش نه تنها همه چی شفاف میشه بلکه خودم هم تبرئه میشم توی این محکمه. اما خب سخته برام. سخت شده برام که همهچیو بگم، سخت شده مراقبت نکنم، سخت شده احتیاط نکردن بیجا برام. اما خیلی تو این یه سال بابتش آسیب دیدم و آسیب زدم. این چیزی نیست که بخوام دیگه تجربه کنم، میخوام مستقیمتر از اتفاقات حرف بزنم.
- ۹۹/۱۱/۲۵