آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

فکر می‌کنم که نیاز دارم توی حداقل یه چیزی بهترین باشم. تمرکز زیاد روی یک مسئله و رفتن تا ته تهش چیزیه که این روزا نیازمو ارضا می‌کنه. خیلی به این فکر می‌کنم که چی و چطوری. می‌بینم زور ندارم برای عمیق‌تر شدن اما چیزای کوچیکی هستن که این نیازم رو به روم میارن. مثل دیدن آدما. مثل دیدن حس‌های خودم توی وجود آدمای دیگه. مثل ذهن‌گرایی بی‌نظیری که ایده‌ها ازشون فوران می‌کنه و منی که این روزا سعی می‌کنم برای دوره درمان افسردگیم ازش فاصله بگیرم.
دلم ساپورت معنوی و روحی می‌خواد.دلم جلسه‌‌های هفتگی در جهت پیشبرد یک کار و ایده می‌خواد.دلم کار با گروه امن می‌خواد. دلم ارتباط‌های تمیز و بدون ترس می‌خواد.ارتباط‌هایی که شاید ترسناکن اما یه چیزی ترستو می‌ریزونه. اون‌وقتی که سر جای درستت ایستادی و مدام توانایی‌هات خودشونو بروز می‌دن. دلم آدم امن می‌خواد. امن امن امن.

  • آسو نویس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی