-317- واگویههای خیلی پریشان
نیاز دارم که یه مدت خیلی طولانی آروم باشم. دنبال آرامشی میگردم که تمرکزم رو به هم نریزه، دو هفته شد که این احساس رو دارم اما هر آن منتظر فروپاشیم. نشونههای افسردگی رو هنوز میبینم.هر اتفاقی که میفته و توی اون اتفاق چیزی داره که ممکنه من رو به هم بریزه، در برابرش مقاومت میکنم و مقاومتم دو مدل داره. گاهی این مدلیم که خب فاطمه وقت نداری برای اینکه بابتش ناراحت باشی. اگه ناراحت باشی نمی تونی همهی مسئولیتایی که قبولشون کردی رو انجام بدی اما یه مورد دیگه هست و اونم اینه که نشونههاش رو ایگنور میکنم. با اینکه یه صدایی ته ذهنم میگه این اتفاق اونیه که باید بری توی تاریکی خودت رو حبس کنی و دیگه ادامه ندی و افسردگی رو بغل کنی اما ایگنورش میکنم و باز ادامه می دم. آرومم و دارم کمکم جلو میرم. هنوز دارم کارایی رو انجام میدم که اون یه ماه افسردگی عقبم انداخت. برای همین آروم بودن دو هفتهای جواب نیست برام. نیاز به آرامش و درمان طولانیمدتی دارم. نمیدونم تا کجا میتونم این گارد رو نگه دارم، تا کجا میتونم قوی باشم. تا کجا می تونم در حال ترمیم باشم.
دنبال نشونههایی میگردم که تمرکزم رو زیاد بکنن، آدمای جدیدی رو این روزا باهاشون در ارتباطم و دارم بهشون توجه میکنم تا ببینم چی باعث این ویژگیهاشون میشه. رعنا برام خیلی جالبه. آدمی که سعی میکنه از حاشیهها دور باشه، دقت میکنه به دور و برش و دست و پای الکی نمیزنه. کم حرف میزنه و دقیق. متمرکزه، میدونه چی میخواد و در جهت اون کار انجام میده. رعنا به شدت مرتبه و ذهن مرتبی داره و همهی اینا از نظم زیادش سرچشمه میگیره.
کاش آروم بودنم مداوم باشه، کاش بتونم حداقل یک ماه تمام آرامشم رو حفظ کنم و نذارم چیزی به همم بریزه. آروم بودن چیزیه که برای تمرکز نیازش دارم و نظم چیزیه که در ادامهی همهی اینا بهم میرسه.
من فقط و فقط راه و ذهن روشن میخوام، فرصت میخوام که همهچیو مرتب کنم.
- ۹۹/۱۰/۰۱