-310- از تو چه میماند؟
کاش میتونستم قصه بنویسم، کاش بلد بودم استعاری حرف بزنم. کاش روایتهام محصور به روایت های خودم نمیشد و میتونستم داستان آدمای جهان رو روایت کنم.
دارم سعی می کنم مودم رو بالا نگه دارم، انگاری به این زخم آشنام. برام تکراریه. چند روز پیش دیدم یکی نوشته که توی تمرینای تعادل فکر میکرده مربی قراره بهش نیفتادن رو یاد بده. اما الآن مربی بهش یاد میده چجوری بیفته که کمتر آسیب ببینه. به خودم نگاه کردم، به دوسال پیش که اون طوری از خودم ناامید شدم، اون طوری از ذات خودم ترسیدم و یک سال طول کشید تا ترمیم بشم اما این بار با یه زخم آشنا یک ماهه سرپا شدم. چون فهمیده بودم باید چطوری بیفتم که کمتر آسیب ببینم، میشناختم ترسمو، میشااختم حسمو. حتی منتظر بودم که هر لحظه بیفتم چون میدونستم دارم ریسک میکنم و خب این آگاهیه نجاتم داد. چون قبل اینکه یکی بزنتم زمین، خودم نشستم، یه طوری نشستم که کمتر آسیب ببینم.
با اینکه حالم خیلی خوبه، خیلی آرومم و سعی میکنم آروم بمونم و موفقم توش، دلم میخواد از آدمها دور بشم، دلم می خواد مجبور نباشم هیچ رابطهای داشته باشم. دلم میخواد اینستاگرامم رو بندازم دور، تلگرامم رو چک نکنم و واتسآپ رو از روی زمین محو کنم. اما تنها کاری که میکنم اینه که پیامایی که فکر میکنم اذیتم میکنن رو نمیخونم یا ازشون رد میشم. اما کاش میتونستم این رابطههای اجباری رو قطع کنم.ای کاش می تونستم این کار رو بکنم، کاش لازم نبود دربارهی کارای ضروری هم با مردم حرف بزنم. کاش حداقل خودم میدونستم چی میخوام و کاش برای انتقال حسها چیزی بیشتر از کلمه وجود داشن.
کاش من توی یه روستای دور بودم و اینترنتم فقط برای کلاسای دانشکده وصل میشد، کاش وقتی میکروفونم رو روشن میکردم سر کلاس فقط استاد میشنید، کاش حضورم رو توی کلاس فقط استاد میدید، کاش تکالیفم رو مجبور نبودم توی گروه بفرستم، کاش هیچ ردی از من باقی نمیموند، کاش هیچ ردی از من باقی نمیموند.
من دلم سکوت و آرامش میخواد. بدون هیچ نجاتدهندهای. چون حالم خیلی خوبه، بسیار آرومم، احساس عفونت و چرک توی روحم نمی کنم ولی نیاز دارم کنار بکشم یه مدت.
- ۹۹/۰۸/۲۷
خوشحالم برات، برای این حالت. :)