-30- برداشت دوم
گفته بودم که چهارخانه های پیراهنَـت خانه ام شده است و من سال ها به انتظار تو در آن نشسته ام و خانه را بو میکشم...؟
روزی به تو
گفته بودم که بیا...اما نیا...دیگر هیچ وقت پایت را به این سمت نگذار...من
به انتظار خو گرفته ام...به خیره شدن به جاده و دریا و حرف زدن با بوته
های خار بیابانی...هیچ وقت نیا که مبادا این همه احساس و عشق به انتظار
کشیدن در وجودم ذره ای کم شود...
دیوید جانـَم هر روز که از خواب بیدار میشوم به تو سلام میکنم...آرام از تخت پایین می آیم که مبادا بیدار شوی...بعد برایت صبحانه آماده میکنم...برای سرکار رفتن صدایت میزنم...بوسه قبل از رفتن هم فراموشم نمی شود... آب پرتقال میگیرم،غر میزنم...با هم میرویم خرید...تو برایم گردنبد میخری و من هر روز با خیالت عاشق تر میشوم...
هنوز تصویر قبل از رفتنَـت را از یاد نبرده ام...لب هایـت...گرمای دستانـت...آغوش پر محبتـت...
خی لی وقت است که زمین خورده ام...از وقتی که رفته ای مدام زمین میخورم تا شاید تو باشی و کمکم کنی و فراموش میکنم که رفته ای...که نیستی ... که بغلم نمیکنی...
حالا هم که پاییز آمده است برایت شال گردن میبافم که مبادا سرما بخوری...
دیویدَم بعضی شب ها که با ستاره ها به تعریف مینشینیم من برایشان از تو میگویم...آن ها از من می پرسند که تو چه رنگی ای؟ و من میگویم سبزی...تو یک سبز ملایمی ... مگر به یک سبز ملایم نمی توان دل بست؟
قرارمان این نبود؟بود؟
صبر...صبر و مدام صبر و باالله که شهر بی تو مرا حبس می شود...
شهر بی تو دلگیر می شود...تاب ندارم و دگر تاب ندارم و باز هم تاب ندارم...
بیا و ببین که که آواز و تن صدایت
در گوشم به پرواز در آمده است و مدام تکرار می شود...و من سکوت میکنم تا
شاید صدایت واضح تر بیاید...چرا من را صدا نمیکنی؟ دلم برای آوای صدا کردن و
هجی کردن خاص تمام حروف اسمم تنگ شده است...مدام صدایم کن مدام مرا بخوان
که دلتنگم و دگر تاب ندارم
دیویدَم چشم هایت فراموشم نمی شود وقتی آنطور عاشقانه سیاهیِ چشمانت را به من دوختی و من در عاشقانه هایت به پرواز در آمدم،چشم هایت بالی بود برای پرواز در فراسوی چشمانت...
اصلا همه این ها به کنار...
بوسه ات را چه؟ چطور می توانم فراموش کنم،وقتی که جای بوسه ات شکوفه داده است ؟
پ.ن : تا ماهِ شب افروزم پشتِ این پرده ها نهان است... [دانلودانه...]
پ.ن : مجموعه داستان ها با مجموعه عکس ها،برداشتِ دوم ...
- ۹۶/۰۲/۰۴