-28- بغلم کن
دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۴۲ ب.ظ
بیا
و بغلم کن.عجیب تنها شده ام و من حالا یک غمگین شده ام...کسی را میخواهم
بغلم کند...سفت و آرامش بخش و طولانی. یک بغل میخواهم پر از ستاره...بغلی
میخواهم که آرامش رفته ام را به من برگرداند...
غمگین
شده ام...مانند عصرهای پاییزی...البته عصرهای پاییزی بیشتر از اینکه غمگین
باشند دل چسپند...عجیبند...همین امروز که به خانه برمیگشتم و لایه ای از
برف روی ماشین ها را گرفته بود و هوا مه شده بود، راهم را طولانی
کردم...کوچه پس کوچه ها را دور زدم...برگ ها را جمع کردم...بهشان لبخند زدم
و بغلشان کردم....مه را نفس کشیدم تا پر از پاییز شدم و من حالا یک پاییز
شده ام...
- ۹۶/۰۲/۰۴