-27- مرد گریه می کند پسرم
اشک
هایش که بر روی دریا چکید...موج های دریا در برابرش تسلیم شدند،آرام شدند و
فروماندند.تندیس شده بود...مرد من گریه می کرد و آسمان به زمین آمده
بود...مردِ من غمگین شده بود،نالان شده بود و بدتر از آن مضطرب شده بود.
مردها
گریه می کنند،زار می زنند...وقتی سکوت میکنند ...مردها اشک می ریزنند و
اشک هایشان میان تنهایی شان پنهان میماند...مردها کلافه میشوند وقتی دستشان
را بین موهایشان می کشند و پایشان از پدال گاز کنار نمی رود...ماشین با
بغض های مرد سرعت می گیرد...
و وای بر بغض هایی که تندیس ها را از پا در می آورند،بغض هایی که قلب را مچاله و کمر را خم می کند...
مردِ
من بغض می کند،اشک می ریزد...میان واژه به واژه داستانش یا شاید هم در بین
سطرهای شعرش...ممکن است اشک هایش را قافیه های عشق در بغل گرفته
باشند...امکانش هست که کاغذهای به هم ریخته اش بغضش را نگه داشته باشند...
و مردها گریه می کنند،زار می زنند...
- ۹۶/۰۲/۰۴