آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-219- نه از اینم، نه از آنم

چهارشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۵۴ ب.ظ

یک/ این تجربه بی‌نظیر بود رفتن سر کلاس به عنوان معلم عجیب‌ترین چیزی بود که امروز برام اتفاق افتاد و عجیب‌تر از همه اون‌جایی بود که بچه‌ها باهام راه اومدن و اذیتم نکردن و مهربون بودن .. در کل احساس خوبی نسبت بهشون داشتم و از زینب ممنونم که یه روز از کلاسشو بهم داد با این‌که تهش وقتی مجبور شدم دلیل نیومدن زینب رو به مدیر توضیح بدم داشتم سکته می‌کردم اما همه‌ی لحظاتی که سر کلاس بودم خوشحال بودم اما آه معلمی واقعاً احساس زیباییه. این‌که یه روزایی با تعدادی بچه‌ی راهنمایی کلاس داشته باشی و باهاشون حرف بزنی و تبادل اطلاعات کنی فوق‌العاده است.
دو/ حالا که دو هفته از شروع کلاسا گذشته یه احساس دارم و اون اینه که دانشکده علوم اجتماعی به من احساس خانواده بودن می‌ده.. من چند روزه توی دانشکده احساس امنیت می‌کنم و این بهترین حسیه که می‌تونه بهم دست بده.
وقتی توی سلف نشسته بودیم و با ملت حرف می‌زدیم این احساس حس مشترکی بود. انگار حالا ما فهمیدیم جامون تو دانشکده کجا است و چی می‌خوایم حالا نفس راحت می‌کشیم و می‌گیم ایول من متعلق به خانواده‌ی بزرگ علوم اجتماعی‌م اتفاقا این جدا بودن از مرکزی یه آپشن محسوب می‌شه که آدما با خودشون ارتباط بگیرن و چیزی این وسط اتفاق دیگه ای رو رقم نزنه.
البته منکر احساس جالب دانشجوی پردیس مرکزی بودن نمی‌شم چون من هنوزم وقتی از سردر وارد می‌شم و اون همه آشنا میکبینم و اون همه احساس هیجان و پویایی می‌گیرم خوشحال می‌شم و حس می‌کنم ایول این‌جا متعلق به منه.
اما هیچی هیچی هیچی به اندازه‌ی جایی که الآن هستم جذبم نمی‌کنه و خوشحالم.

سه/ احساس می‌کنم چند روزیه که متوجه شدم خیر بودن انتخاب رشته‌م رو و نتیجه‌ها رو.
خیر بودن این‌که پردیس مرکزی نیستم و خیر بودن این‌که دانشکده‌هامون جدا است.خدا چقدر همه‌چیز رو درست می‌بینه و چقدر خوب که همیشه اونه که کارا رو برامون هماهنگ می‌کنه.
چهارشنبه‌ها روز پردیس مرکزیه، روزی که ما جمع می‌شیم دور هم، و از این بابت خوشحالیم، امروز اما من دیر رسیدم وقتی نشسته بودیم و حرف می‌زدیم دوباره همه‌ی روزا رو مرور کردم و خدا رو شکر کردم که دانشکده‌مون جدا از همه‌ی دانشکده‌ها است.

پ.ن: الآن دوباره متن رو خوندم:))چقدر هی دارم می‌گم دانشکده‌مون جدا است:))

  • آسو نویس

نظرات (۴)

  • مهدی ­­­­
  • خداروشکر راضی اید :)

    آره یکم تعدادش قابل توجه بود. جمله ی آخر رو داشتم میخوندم داشتم به خودم میگفت این دیگه راجع به جدا بودن نمیشه که دیدم اینم به اون ختم شد. پ.ن هم که راجع به همین بود که :))))

    پاسخ:
    وای=))))
    اگه راستش رو بخواین این مدلی بود که من اینا رو روزای مختلف توی نوت گوشیم نوشتم و اومدم ترکیبشون کردم و به خاطر همین همچین شده:-"

    ازت بدم میاد وقتی تجربه های مهمتو نمی‌گی

    پاسخ:
    میام می‌گم مفصل بهت:(**

    منم دلم خواست بگم منم بدم می‌آد ازت نمی‌آی تعریف کنی کلا.🚶🏻‍♀️

    و این‌که، چهارشنبه‌ها روز پردیس مرکزی‌ه دیگه، آره؟ چشاتو درمی‌آرم اگه نبینمت 😌

    -البته که انگار روز هنره تا پردیس مرکزی ولی حالا 😒-

    پاسخ:
    بابا چرا انقدر بد  باهام رفتار می‌کنین همه‌تون=)))

    درکت می‌کنم :))

    البته، خیلی زود به این نتیجه رسیدیا!

    ما ترم یک وقتی فهمیدیم از ترمای بعد دیگه تو پزشکی انقدر کلاس نداریم و همه‌ش باید تو دانشکده‌ی خودمون باشیم غصه‌مون شد حتی. 

    ولی الان واقعا خوش‌حالم از این وضعیت.

    این برای من‌ای که تو دبیرستان با اووون همه آدم معاشرت داشتم عجیبه ولی الان خوش‌حالم که دانشکده‌مون کوچیکه و جداست و آدماش خیلی محدودترن!

    پاسخ:
    بابا واقعاً منم مرکزی رو دوس دارم اما جدایی دانشکده واقعاً زیباااا است
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی