-214- تلظی مکن نازنیم
برقا رو خاموش کردن، همهجا تاریک شد..روضهخون شروع کرد، ضجهها و نالهها شروع شد، وسطای روضه رسید و کوچولویی که دو ردیف جلوتر از ما نشسته بود شروع به بیتابی کرد..مامانش بغلش کرد، نوازشش کرد، باهاش حرف زد، گفت چی میخوای؟ بچه مدام گریه میکرد، وسط گریههاش گفت:《آبا آبا》 آبجیش سریع از وسط جمعیت بلند شد و رفت براش آب بیاره، کل این ماجرای آب آوردن سر جمع دو سه دقیقه بیشتر طول نکشید اما این بچه هر لحظه بیتابیش بیشتر میشد..از این بغل به اون بغل میشد مادرش بغلش میکرد و مدام تو گوشش میخوند:《آبحی برات آب میاره، ببین داره میاد نگاش کن》بچه آروم نمیشد، آبجیش نزدیک شد چشمای این بچه برقی زد و آروم شد. مادرش لیوان آب رو گرفت جلوی دهن بچه و گفت به یاد طفل شش ماههی امام حسین که تشنه شهید شد..و چشماش پر از اشک شد..
چقدر طول کشید؟عمو هنوز رفته آب بیاره.
روضه، روضهی مجسمه.
- ۹۸/۰۶/۱۸
چه حس خوبی داشت 😕❤