-204- سودای مهرش در سر نکردی
امروز برای بار چندم حروف اسمشو سرچ کردم اما نبود این آیدی دیگه وجود نداشت.نبودنش و اینکه میدونم میتونم پیداش کنم و باهاش حرف بزنم اما جرئتش رو ندارم اذیتم میکنه و بهم احساس ضعف میده.
دلم میخواد برم باهاش حرف بزنم، بهش بگم متاسفم که با احساسات نپختهم و هیجاناتی که همیشه ادعای کنترلشون رو دارم اما حقیقت این نیست بهت فرصت حرف زدن ندادم و فقط گفتم نمیدونم چرا اینجام.
فقط فرار کردم بدون اینکه صبر کنم بدون اینکه به تو هم فرصت حرف زدن بدم.
فکر میکردم دارم رها میشم فکر میکردم این بهترین تصمیمه اما نبود همینکه انقدر عجلهای تصمیم گرفتم نشوندهندهی اینه که تصمیمم عاقلانه نبوده-مثل تموم تصمیمای زندگیم-
نمیدونم، دلم میخواد باهات حرف بزنم مثل آدمی که انقدر بالغ شده که پاشو تو دانشگاه بذاره اما حقیقتا میترسم..میترسم دوباره نذارم حرف بزنی مثل وقتایی که حرف میزنم و فرار میکنم و منتظر شنیدن هیچی نمیمونم.
کاش خودت میومدی حرف میزدی و من میگفتم بابت هیجانی بودن رفتارم متاسفم و این عذاب وجدان رو از رو قلبم برمیداشتم.
- ۹۸/۰۳/۲۷