-195- محدودهی امن
بودنشون شبیه وزش یه نسیم خنکه ..شبیه غروبای پاییز وقتی هوا هنوز تاریک روشنه و صدای آرش میپیچه تو گوشمون.بودنشون شبیه خوردن بستنی تو روز گرم تابستونه..بودنشون آدمو آروم میکنه آدمو خوشحال میکنه.درستتر اینکه نمیذارن غمگین بشی.نمیذارن با خودت روراست نباشی..نمیذارن به خودت دروغ بگی.
میدونی یه غمی هست که بعد از بودن آدما میاد سراغت، غم از دست دادن.در عین حال که همه خوشحالن اونجایی که همه دارن بلند بلند میخندن تو ساکت میشی تو از درون نمیشنوی، یه صدایی از ته قلبت میگه میبینی؟میبینی چقدر خوشحالی؟از کجا معلوم چند روز بعد همهچیز انقدر خوب باشه؟از کجا معلوم همهچیز همینقدر قشنگ بمونه.بعد میترسیدلت میخواد لحظهها رو قاب کنی دلت میخواد نیای بیرون از اون قابی که تو ذهنت ساختی.
این قشنگه، تجربهی جالبیه چون انگار از جسمت میای بیرون و روحت به پرواز درمیاد و ههچیز رو یهطور دیگه میبینه اما اون لحظه رو از دست میدی..درست همون لحظه و مگه اون چند دقیقه چندبار تکرار میشه؟
امروز من درگیر این حس شدم همون لحظهای که عمیقا احساس خوشحالی میکردم قلبم بهدرد اومد از تموم شدنش.روزا رو شمردم چند روز شد که با همیم؟چندتا راز مشترک داریم؟
و بعد سعی کردم خودمو از آینده و گذشتهای که توش زندانی شدم نجات بدم و به همون لحظهای که توشم فکر کنم
غزاله پارسال میگفت خانم روشن بهش گفته برای تمرین تمرکز باید همون لحظهای هم که چای میخوره فقط و فقط به خوردن همون فکر کنه و این کار شبیه عذابه برای من.برای منی که ذهنش برای خودش پرواز میکنه ، تحلیل میکنه، ایده میده ..نگه داشتن این بچهی شرور کار آسونی نیست اما بودن این آدما همهچیز رو آسون میکنه
مثل حالا که من اینجام و دیگه احساسم مثل شش ماه قبل نیست، اینکه بخش زیادی از اعتماد به نفسم برگشته و میتونم کمتر فکر کنم، کمتر به چیزای بیاهمیت توجه کنم.بودن محدودهی امن مگه چیزی جز اینه؟
محدودهی امن یعنی بودن بیمنت.
- ۹۷/۱۲/۲۴