آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-176- ما هنوز همونیم عوض نمی‌شیم

سه شنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۷، ۰۲:۳۹ ب.ظ


《فاطمه تو واقعا آدم جالبی هستی

و واقعا روح عجیبی داری

بعضی وقتها فکر می‌کنم تو اینقدر زلالی و اینقدر مثل برگـ‌گل لطیف و شکننده‌ای

که دوستت بودن به طرزی که به روحت آسیب نرسه

خیلی کار خطیریه》

کاش یکی از بیرون به زندگیم نگاه کنه..تحلیل کنه..اشتباهات و کارای درستمو بهم بگه..کاش یکی از بیرون  دویدنامو ببینه و بهم بگه آروم باش..کاش یکی مستقیم به چشمام نگاه کنه و بگه تهِ اون چشما چی می‌بینه وقتی یه‌هاله‌ای از اشک دورش جمع می‌شه..کاش یکی پارسال همین موقع‌ها رو یادم بیاره وقتی وسط شلوغی مترو خط عوض می‌کردم و می‌دویدم تا به قطار برسم..وقتی تو سرما گوشه‌ی حیاط امامزاده‌صالح می‌نشستم و غذا می‌خوردم.‌وقتی بخارچایی دستامو گرم می‌کرد و هنوز ضربان قلبم از دویدن آروم نشده می‌دویدم سمت میدون..با لباسای مدرسه می‌نشستم سرکلاس و دوباره تو تاریکی برای این‌که به اتوبوس برسم می‌دویدم و وقتی سوار اتوبوس می‌شدم لغتا رو مرور می‌کردم.
کاش یکی یادم بیاره وقتی با اونا هم‌مسیر بودم می‌دیدم که کجا می‌رن و چی‌کار می‌کنن و ته‌دلم یه‌چیزی شبیه بغض می‌شد و می‌گفتم مهم نیست اونا دارن چی‌کار می‌کنن.مهم اینه که تو می‌دونی داری برای چی تلاش می‌کنی..مهم اینه که می‌خوای اعتبار کسب کنی با  چیزی که می‌دونی روحت متعلق به اون‌جاست..
حالا امروز دوباره هم‌مسیر شدم با همون آدما..همون مسیر‌.اما من دیگه اون نیستم..من یه مدال دارم که انگار باهاش هزارتا فرسخ فاصله دارم..اونا هنوزم چهارقدم جلوتر از منن و من دارم می‌دوم برای چیزی که نمی‌دونم تهش چیه..
هی پسر..من کل زندگیمو دویدم و به چیزی نرسیدم..پوچ بود..تو ندو!

/ تو باهام حرف بزن..من رو ببر جایی که بودیم..من رو ببر به آرامشممون..منو بغل کن..فقط منو بغل کن و قول بده همه‌چیز برگرده به قبل..باهام حرف بزن..ازم تایید نخواه..نخواه حرفاتو ادامه بدم اما بازم جلوم بشین تا من دستامو بزنم زیر چونه‌م و گوش کنم به حرفات..من خوب حرف نمی‌زنم اما تو ایده‌آلی..تو خوشگل حرف می‌زنی ..حتی وقتی چشمات پر از اشک می‌شه و بغض می‌کنی و من فقط به چشمات خیره می‌شم..باهام حرف بزن..بذار احساس امنیت کنم..باهام دوست باش‌‌حتی اگه سخته..حتی اگه خطر داره..باهام بمون چون می‌شکنم..بهم یاد بده‌‌،  تا ابد بهم رسم دوستی رو یاد بده/


  • آسو نویس

نظرات (۳)

  • شایا قاف
  • ته اون چشما "چی" می بینم.
    ( من خیلی آشغالم =))) ) 
    پاسخ:
    خوبه که خودت می‌دونی بی‌ریخت خانوم
  • شایا قاف
  • عزیزم با من بمون می شکنمات مال بقیه‌س، آشغال و بی‌ریختات مال ما 
    انتظار داری آشغال نباشم؟ =)) 
    پاسخ:
    برو از جلو چشمام دور شو نبینمت=))))
  • شایا قاف
  • حالا من با شما صحبت می کنم
    پاسخ:
    باشه جیگر^^😎
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی