-158- هرچه من دیوانه بودم، ابنسیرین بیشتر
چهارشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۲۸ ق.ظ
آینده را میبینم..وقتی پیر شدهایم..چهرههایمان تغییر کرده است اما هنوز آشناییم..از دور میشناسمتان.به سمتتان میدوم..پوششهایتان تغییر کرده است..سر و صورتتان..موهایتان ریخته است.اما باز هم خودتانید..دستمان را به هم میدهیم و میچرخیم و میخندیم و شعر میخوانیم. اما چهرهی او تغییر کرده استاز همیشه پیرتر است..دیگر همان انسان خندهروی قدیمی نیست..درست نمیشنود..درست نمیخندد و حتی ما را به یاد نمیآورد.میم در آغوشش میگیرد و محکم در بغل میفشاردش.عکسالعملی نشان نمیدهد..گریهم میگیرد و چیزی نمیگویم تنها به چینوچروک صورتش خیره میشوم..کاف عوض شده است..بزرگ شده است..لباسش تغییر کرده است..به حلقه در دستش خیره میشوم..با کسی ازدواج کرده است که مطمئنم دوستش ندارد..و میم هم حلقهای در دستش است..آرام است اما خوشحال نیست..کمرش خم شده است.ژاکت قهوهای پوشیده است و بغلم میکند و من ممانعت نمیکنم...خیلی دلتنگ شدهم..دلم برای بوی تنش تنگ شده است و در آغوشش اشک میریزم..از شور و شوق همهمان کاسته شده است..هیچکدام همان آدمهای قبلی نیستیم..آرزوهایمان را دنبال کردهایم ولی خوشحال نیستیم..حلقهی میم نشان میدهد جبر زندگی همه ما را احاطه کرده است و یاد داده است "همیشه اونجوری که ما میخوایم پیش نمیره"
پ.ن : کابوسهایی که میبینم.
پ.ن : خواب دیدم نیستی/تعبیر آمد میرسیهرچه من دیوانه بودم/ابنسیرین بیشتر
|امیرعلیسلیمانی|
پ.ن : چیزی که در رابطهم با او هرگز از آن خسته نمیشدم، شناختنش بود. همواره کنار زدن لایههای سطحی و تماشای لایههای عمیقترش برایم لذتبخش بود. انگار که دلم میخواست تا ابد در مرحلهی "آشنایی" قفل شویم و من بارها و بارها بشناسمش. بارها از سطح به عمق نفوذ کنم و هر بار جزئیات جدیدی دربارهی او کشف کنم.
پ.ن : چیزی که در رابطهم با او هرگز از آن خسته نمیشدم، شناختنش بود. همواره کنار زدن لایههای سطحی و تماشای لایههای عمیقترش برایم لذتبخش بود. انگار که دلم میخواست تا ابد در مرحلهی "آشنایی" قفل شویم و من بارها و بارها بشناسمش. بارها از سطح به عمق نفوذ کنم و هر بار جزئیات جدیدی دربارهی او کشف کنم.
|کانال فاوانیا|
- ۹۷/۰۷/۰۴