-155- چیشد که اینطوری شد
خستگیای که در این یک سال به سمتم نیامده بود در قلبم تهنشین شده است..بدنم درد میکند..درست نمیتوانم راه بروم..احساس میکنم چیزی مرا از حرکتکردن باز میدارد که آیا نامش شکست است؟
برنز شدم..روبهروی اسمم نوشته بودند برنز و این تمام حقیقت بود..چیزی عوض نمیشد..گریه نکردم..میخواستم بگویم قویام..میخواستم بگویم احساس ضعف نمیکنم..اما به یک ساعت نرسید که گریه کردم..انقدر گریه کردم که اشکهایم تمام شد..از یک جایی به بعد اشک نبود..درد بود..احساس ضعف بود..احساس بدِ خودم نبودن به قلبم فشار میآورد.
هیچچیزی در دنیا بدتر از این نیست که با خودتان احساس غریبگی کنید..خودتان را باور نکنید..نتوانید تمام خودتان را ارائه دهید..هیچ احساسی بدتر از درگیری با خود و تمامیت وجودیتان نیست.. غمی که کشیدم از همین بود..درست مثل همان روز که نوگل گریه میکرد در حالی که در لیست از طلاهای اول بود..گریه میکرد چون میگفت من خودم نیستم..این تمام من نیست..میبینید تمام انسانها از مشکلاتشان با خودشان رنج میبرند.
غمگین بودم احساس شرمندگی میکردم نسبت به همهی کسانی که کمکم کرده بودند اما این چیزی بود که شد.اشکان لایو گذاشته بود،لحظهای که لایو را باز کردم در حال گفتن این جمله بود : "هر کاری رو که میخواین انجام بدین یهطوری انجام بدین که دیگه بهتر از اون نشه انجامش داد" این بود..این تمام چیزی است که من در زندگیام میخواهم و انگار بلد نیستم..میانش کم میآورم..از اتفاقات تاثیر میپذیرم.
روز اول غمگین بودم..بهقدری غمگین بودم که با هر پیام محبتآمیز گریه میکردم..احساس ترحم داشتم و من انسان سختی در پذیرفتن کمک هستم.
اما حالا خودم را پذیرفتهام..ضعفهایم را شناختهام و در جهت اصلاحشان قدم برمیدارم..امسال را میگذاریم برای اصلاحات رفتاری و شناختی..
کاش فراموش نکنم حالِ بدی که تجربه کردم چقدر دردناک بود..یادم نرود روزهایی انقدر گریه کردم که انسانها در مترو دورم جمع شدند..کاش فراموش نکنم چقدر از نداشتن تمرکز رنج بردهام..کاش فراموش نکنم از نشناختن خودم حالم به هم میخورر.
فقط کاش فراموش نکنم و از این درد یاد بگیرم.
از روزهای هفدهسالگیام تجربهها را نگه دارم و زشتیها را دور بریزم.
الآن جایی ایستادهام که پارسال آرزویم بود..روزها همینقدر سریع میگذرند..
- ۹۷/۰۶/۲۲