آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-154- کلافِ سردرگم

دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۵۲ ب.ظ

بابا لنگ‌درازِ من!فکر می‌کردم تمام این حرف‌ها در داستان‌های عاشقانه است‌‌فکر می‌کردم زندگی و فرآیند دوست‌داشتن چیزی پیچیده‌تر از این‌ها است‌..انسان باید کاری بکند تا عشق را تجربه کند اما نبود..زندگی اجتماعی پیچیده نبود..دوست داشتن و عاشق شدن به‌قدری ساده و شبیه داستان‌ها بود که باورم نمی‌شد.
من او را دوست دارم و او دیگری را و دیگری منتظر یک سلام از یک نفر دیگر..چرخه‌ی بدون اعتدال اما واقعی.
این را می‌نویسم که ثبت کنم در روزهای هجده‌سالگی‌ام چیزهایی از روابط فهمیدم که بابتشان خوشحالم..خوشحالم که با آدم‌هایی یک ماه و نیم زندگی کردم که به من فهماندند همه‌چیز شبیه داستان‌ها است حتی دیالوگ‌های بدون برنامه‌ریزی.

+فقط جهت ثبت

  • آسو نویس