-139- فریادهایِ درونی
دلمان میگیرد برای چیزی که نیستیم..دلتنگِ تمام روزهای نبودنمان میشویم..لحظاتی که در خیالمان تصور کردیم و زندگی کردیم و همهاش خیالی بیش نبود..گویا وهم عجیبی دورمان را فرا گرفته بود و نمیگذاشت جهانِ واقعیِ گاه زشت را باور کنیم..خوشحال بودیم و بیدغدغه..همچون کودکی با قلبی خالص و چشمانی پاک که گمان میکند برای دیدن زیباییها آمده است.
فکر میکنیم خوشحالیم و راضی..اما درون قلبمان..حسی درونی به ما آرامشی تزریق نمیکند..تا سعی میکنیم خودمان را قوی جلوه دهیم..یک حرف به ظاهر ساده وقتی در قلبمان نفوذ میکند حالمان را تغییر میدهد.
دلمان برای خودمان نیست انگار..چیزی برای بودن برای تجربهکردن..برای جار زدنِ این فریادهای عمیق درونی وجود ندارد..دلمان میتپد برای یکدیگر..برای قلبهایی که حس میکنند با یکدیگر یکی هستند اما در واقعیت همهشان دروغی بیش نیست.
دلمان را میسپاریم به بودن.به زندگی کردن..به خوشحال بودن با چیزی که به دست آوردهایم..خودمان را عادت میدهیم به غم..به حرفها و حتی به ناگفتههایی که تا ابد میمانند و کلمه نمیشوند..
- ۹۷/۰۴/۲۶