-133- ای مَلِک! تو چه دانی که راویِ این قصههای بیپایان خود حاملِ هزار درد و هزار داستان است…
من جزو آن دستهای بودم که خواهان وصال فرهاد و شهرزاد بود..زوج عاشقی که معنای ادبیات و عشق و انسانیت را درک میکردند و با یکدیگر خوشحال بودند..اما شهرزاد واقعیترین حرف را زد..همه چیز اونطور که ما فکر میکنیم نمیشه..شهرزاد راست میگفت..انگار در این دنیای کثیف و زشت و غیرقابل اعتماد جایی برای عشق و محبت و مهربانی نیست.
من طرفدار وصال فرهاد و شهرزاد بودم تا جایی که شهرزاد آخرین حرفها را با قباد زد و از دردهایش گفت و داستان زندگیاش را برای قباد تعریف کرد..من آنجا فهمیدم که گاهی بودن و زندهکردن آدمی بر عشق اولویت دارد《...من تو چشمای تو همدم دیدم..زندانبان ندیدم قباد..》
قباد تو خوششانس ترین بودی..دیر فهمیدی اما بالاخره فهمیدی..وجودِ تو..خون تو آمادگی این رو داشت که آدم باشه..تو عشق رو ساختی..درکش کردی..تو عوض شدی و این کاری بود که شهرزاد انجامش داد ..نمیدونم اما شاید تهِ قلبت اون عشق وجود داشت که شعلهور شد..وگرنه وجود زشت و کثیف هیچوقت برنمیگرده قباد..تو همون ملک جوانبختی شدی که به وصال نرسید..اون دستی که هیچ وقت به شهرزاد نرسید اما چیزی که مهمه روحته!روح تو گره خورد به شهرزاد..به خوبی..تو نماد تغییر و تحولی..همونی که آخرِ قصه عاقبت به خیر میشه..اونی که یاد میگیره بشه چیزی که دوستش داره و باهاش خوشحالتره..مرسی که بلد شدی چطوری عاشقی کنی..مرسی که تهش بخش خوب وجودتو نشون دادی..مرسی که انقدر خوشگل تهش عاشقی کردی..
فرهاد تو نماد پاک بودن و انسانیت بودی..از اول قصه اون مرد ادبیاتی عاشقِ ایدهآل ..اما فرهاد! نمیشه..تو دنیای واقعی چیزی طبق خواستههای ما پیش نمیره..تو عاشق بودی..تو میفهمیدی عشق یعنی چی .. اما انگار دنیا قرار نبود باهات راه بیاد و نمیدونم..اگه ته این قصه قرار بود تو به شهرزاد برسی ممکن بود این رسیدن و این وصال به همون اندازه که درک از عاشق بودن و محبت زیبا است زیبا نباشه..حقیقت عشق هم ممکنه همین باشه..وصال عشق رو از بین میبره..نمیدونم..فرهاد مطمئن نیستم..اما ندیدن بهتر از نبودنه..
شهرزاد..بانو شهرزاد سعادت..خانم دکتر..تو نماد استواری،مقاومت،عشق و درک متقابلی..تو همونی هستی که باید باشی، بهترین تعریف رو قباد از تو کرد《..من میخوام پسرم مثل تو بزرگ بشه..میخوام پسرم ششدونگ بکشه به مادرش ...درست،سالم،محکم،آدم..》تو شهرزاد قصهگویی هستی که عشق رو به قباد نشون داد..تو با محبت کردن آدمی رو زنده کردی..زندگی برای تو اونقدر قشنگ نبود..شاید هیچوقت آرامش رو اونطور که باید احساس نکردی اما میدونی در تندباد حوادث عشق اولین قربانی است..شهرزاد تو به من ثابت کردی میشه..سخته اما میشه محبت کرد، میشه سعی کرد که زندگی رو با عشق پیش برد..تو عاشقی و تعهد و تو دل نگهداشتن واقعیتها رو شعار ندادی..انجام دادی..
هزار و یک شب..در روزهایی نه چندان دور میخونمت..باید ببینم چه راز و جادویی تو این کتابه که قباد رو برگردوند..ببینم ممکنه این عشق تو دلِ من هم بریزه یا نه!
مجموعه شهرزاد من دو سال تمام با شما خوشحال شدم..درگیر شدم..فکر کردم..دنبال بهترین راه گشتم..من یاد گرفتم زندگی کنم..در سختترین شرایط کم نیارم..نمیدونم شاید شهرزاد بشه یه بخشی از اون صندوقچه خاطرات قدیمیم که وقتی حالم بد بشه بهش فکر کنم وببینمش ..شهرزاد بخش هیجان و عشق قلبمو که خیلی روزا خاموشش میکنم رو بیدار کرد..از همون مرغِ آمینی که فرهاد خوند تا حرفای آخر قباد که گفت این ملک جوانبختیه که خودت ساختی شهرزاد..من خیلی خوشحالم که قبل هجده سالگی شهرزاد دیدم و دیدم نسبت به دنیا و آدمای اطرافم عوض شد..
با این حال هنوز معتقدم کاش قسمت آخر رو نمیدیدم..دلم یهطور عجیبی گرفته..بخش عشق و شوقِ درونم جون گرفته دوباره..
پ.ن: نشد نفس بکشم نفس کشیدنتو
چقدر غریبه شدی منم منم من تو
- ۹۷/۰۳/۲۲