-126- گفتم بدوم تا تو همه فاصلهها را
یکی از همون شبای پارسال که مشهد بودیم یه اشتباهی کردم..اشتباهِ چندثانیه ایم و واکنش عجله ایم تمام روزایی که مشهد بودم رو خراب کرد.اون شب که چراغا خاموش شد تا بخوابیم هیچ کس رو نداشتم..نمیدونستم اون بغض رو کجا باید خالی کنم..چشامو بستم پتو رو کشیدم رو سرم..ته دلم فریااد میزدم که امام رضا تنهام..تنهاترین آدم توی این شهر..بدونِ هیچ کس که حالمو بفهمه..تو به مهمونت پناه بده و حال دلشو خوب کن..اون شب انقدر این بغض رو تو گلوم نگه داشتم که به خودم میپیچیدم..حالم بد بود..نمیتونستم گریه کنم..فاطمه حتی چشماشو باز نکرد دستشو از رو تختش آورد و دستمو گرفتهمین که دستمو گرفت کل اون بغض شکست..اون شب یک ساعت گریه کردم..بدون این که حرفی بزنم..صبح که پاشدم نه فاطمه ازم چیزی پرسید و نه من چیزی گفتم..
امشب از اون شبا است که میگم کاش مشهد بودم..همون قدر تنها و بیکس..کاش نصفهشب پناهم میدادن تو صحن گوهرشاد که بگم تنهام..!که امام رضا به مهمونش رحم کنه و تموم کنه این حالِ بد رو..
- ۹۷/۰۳/۰۷