-۱۱۱- عدد به این قشنگی
چشمای پف کرده و چت کردن..دوباره تکرار کردن همهچی..پنهانترین لایههای ذهنم حدس زده شدن توسط ساغر..وسط چت حالت تهوع گرفتن از فکر کردن..دویدن سمت دسشویی و پوزیشن بالا آوردن گرفتن..بعد از دو سال قرمز شدن چشمام از گریه رو دیدن تو آینه..خندیدن به قیافم که بابا چته ..ادامه حرف زدنم..کلی پیام رو سین نشده باقی گذاشتن..گریه کردن و گریه کردن..یه حجم عمیق دلتنگی از آدمای زیبای زندگیم که از شدت دلتنگی- که سعی به انکارش دارم- چند شب متوالی خوابشونو میبینم .
+سه شب متوالیه که بابا میگه تو خواب حرف میزنم و تمام این سه شب کل آلزایمر رو تو خواب میبینم که بغلم میکنن و برام آرزوی موفقیت میکنن و میفرستنم وارد حوزه امتحانی..حتی اون در کوچیکه هم تو خواب میبینم..همون دریه که پارسال وقتی بعد مرحله دو ازش اومدم بیرون مشکات رو دیدم-اون زمان ذرهای نمیشناختمش-با گل منتظر بچههاشون بود دم در.شاید این خوابا به خاطر اون موقعاست.
دوتاجمله به ساغر گفتم کل این یه سالو آورد جلوی چشمام..این سطح از مهارت بیرون کشیدن درون آدما معرکهاست واقعا.
دارم اذیت میشم از دلتنگی و کاری بلد نیستم بکنم جز صبر کردن.
کِی همهچیز و اون آدما انقدر مهم شدن؟
از غر زدنم خسته شدم..و اینو میدونم
پ.ن: مدام این جمله تو ذهنم تکرار میشه رفیق برای رفعدلتنگیاش کاری میکند.
پ.ن: درباره رمزدار نکردن این متن هم هیچ ایدهای ندارم.هر جور میبینم باید رمزدار میشد
پ.ن : یک آدم قشنگی چند روز پیش گفت مطمئنم تو برونگرایی..میخواستم بهش بگم نمیدونی که چقدر خوب بلدم ادای آدمای برونگرا رو دربیارم..فقط اداشونو
پ.ن: واکنش بدنم نسبت به هر چیزی-تاکید میکنم هر چیزییی-حالت تهوعه..بابا بسه دیگه..هیچ وقت به اندازه این دو هفته گریه نکرده بودم برای چیزی که حتی نمیدونم چیه..ضعف کردم..سردمه.کِی تموم میشه این کابوس؟
- ۹۷/۰۱/۲۵