-107- خودِ آرمانی
یه متن بلندبالا نوشتم که قرار بود پستش کنم اما الآن ترجیحم اینه که یه چیز دیگهای رو بنویسم.
دلم میخواد تمامِ امروز رو ثبت کنم و سه ماهِ دیگه با یه خاطره خوب برگردم سرش.واقعا دلم میخواد اینو..امروز بیشتر از هر روز دیگهای آرزو کردم.بیشتر از هر روز دیگهای دلم قنج رفت..کاش روزامون روشن باشه..خیلی روشن.
یک ساعت و نیم حدودا حرف زدیم و خندیدیم و استرس گرفتیم و تهش با یک عالمه حال خوب باقی موندیم..امروز بیشتر از هر وقت دیگهای مصمم شدیم..نمیدونم چی گفتیم از شدت حس و حالای مختلف..
فقط این جمله رو یادم نمیره که گفت میخوام تاریخو تکرار کنید..و تمام روزِ اول دوره رو برامون تفسیر کرد..آخه لعنت بهت بچه!لعنت بهت که آرمانام رو در تو میبینم!و این حجم از نزدیک بودن خودِ آرمانیم بهم امید میده..
پ.ن : روزی هزاربار این جمله رو دوره میکنم که مگر میشود آرزوهایمان از سرنوشتمان جدا باشد؟
پ.ن : نشونهها رو باور میکنم..خدایا واقعیشون کن..
- ۹۷/۰۱/۰۹