-165- مرثیهای برای عشق
《همهی آدما دنبال لیلین فقط بعضیا راه رو اشتباه میرن》*
سیمین به جلال نوشته بود عشق من از نوع عشقی معنوی و روحانی است و این چیزی است که آمریکاییهای سرد و بیروح متوجه نمیشوند.
جلال برای من نمونهی مرد شرقی است که میان تجدد و سنت گیر افتاده است در حقیقت زندگی خانوادگی و دوران کودکی او باعث شده است از سنت کنارهگیری کند و از آن متنفر شود ،در یکی از نامههایش برای سیمین بهطور کامل شرح میدهد که چرا از سنت بدش میآید و چرا از کسانی که اسم روحانیت را یدک میکشند متنفر است.با اینحال گویی که جلال به دنبال عشق پاکی میگردد که به او آرامش دهد..کسی که بتواند تلاطم روحی او رااز بین ببرد و این عشق را در سیمین پیدا میکند و اما سیمین نمونهی زن روشنفکر ایرانی کسی که برای شخصیت خودش احترام قائل است و موج روشنفکری و فمینیسم او را هم تحت سلطه درمیآورد..او کسی است که میخواهد درست زندگی کند خارج از چهارجوبهایی که برای زنها در نظر گرفته شده است..ویکتوریا دانشور در مصاحبهای که دربارهی آشنایی جلال و سیمین انجام میدهد ذکر میکند 《خانم سیمین در منزل کار نمیکرد و البته حیف هم بود.. روزهای اول زندگیشان غذای حاضری میخوردند..چند روز که گذشت آقای آلاحمد دیدند اینطور نمیشود و کلفت گرفتند و تا آخرین روزها هم خانم سیمین دست به سیاه و سفید نزد》این نمونهی زنی در دههی سی و چهل است و دورهای که مردسالاری غلبه دارد و موج روشنفکری و مشروطهخواهی همهی کشور را درگیر کرده است.
سیمین یکسال برای تحصیل به آمریکا سفر میکند و ریز به ریز جزییاتش را برای جلال مینویسد..از دردهای عادتماهیانهش بگیر تا روند تحصیلاتش.از تجدد و تحولات صنعتی آمریکا..طرز کار آسانسور و پلهبرقی را مینویسد و مدام ذکر میکند که دلش برای کشورش ایران میسوزد..برای آرامشی که ایرانیان هیچگاه نداشتند..برای زنهایی که حقشان از زندگی ادا نشده است..و حتی مادر جلال را مصداق کامل زنایرانی میداند که دردها را درون خود جای میدهد و دم برنمیآورد.
اما سیمین همانقدر که به تجدد روی آورده است نسبت به آن نقد دادد..او از زنهای آمریکایی متنفر شده است و میگوید من به وحدت اعتقاد دارم به وحدتِ عشق..و اینجا زنها از وابستگی به یک مرد میترسند و برای همین است که با کوچکترین اشارهای از مردها به سمت آنها هجوم میبرند اما من از ارزان بودن میترسم..از قابل دسترس بودن میترسم و جلال اینکه من به مردهای دیگر نگاه نمیکنم برای همین استمن نمیتوانم بیشتر از یکنفر را دوست داشته باشم.سیمین در نامههایش بارها به خدایی قسم میخورد که خودش قبول دارد و جلال قبولش ندارد..حتی گاهی با جلال دعوا میکند که باید به عقاید میلیونها آدم احترام گذاشت و از او میخواهد به خدا اعتقاد داشته باشد زیرا فقط او است که میتواند به آنها کمک کند.
در این یکسال زندگی در آمریکا سیمین قسم میخورد که خیانتی به زندگی زناشوییشان نکرده است و این دلیلی محکم دارد، چه دلیلی بالاتر از عشقی که بین آن دو در جریان است؟
اما شخصیت جلال..شخصیتی تندخو..زودجوش..عصبانی و تلگرافینویس.در نگاه سیمین کسی که با نویسنده بودنش برای او معنا دارد..سیمین در مقالهی شوهر من جلال پس از مرگ او مینویسد که زندگی با یک هنرمند برای مردم این تصور را به وجود میآورد که همسرانشان تنها او را به عنوان یک مرد میشناسند اما من اینطور نیستم من جلال آل احمد را مردی نویسنده میدانم و در سفر آمریکا به این رسیدم که در عشق نباید افراد را تغییر داد بلکه باید او را همانطور که هست دوست داشت.از این رو جلال را مردی نویسنده میداند و کسی که با تمام احساسات خشن و عصبانیتش گاهی بسیار رمانتیک است.سیمین تاکید میکند که گاهی جلال شروع میکرد به داد زدن و دعوا کردن و من از قصد دعوا را ادامه میدادم چون میدانستم جلال بعد از اینکه فریادهایش را بزند با کلمات محبتآمیز برمیگردد و قربانصدقهم میرود.
با همهی این اوصاف..با ریزبینی در نامههای سیمین و جلال من هم به دنبال تعریفی از عشق پاک بودم..عشقی که اخوان آن را در عشق به میهن یافت..نامهی آخر را که خواندم..مطمئن شدم..این همان عشقی است که من دنبالش میگردم..عشقی که طرف مقابل را همانطور که هست دوست بداریم..تاکیدهای سیمین بر اینکه خانهمان هرچقدر محقر هم باشد بودن من کنار تو مهم است..خانهای که در نقشههای ردوبدل شده در نامههای این زوج از فضای فیزیکی آن خیلی بحث نمیشود این سخنان جلال درباره آجرهای قرمز و عشقی که باعث بالا رفتن خانه میشود در نامه پررنگ میشود..این عشق برای هردوی آنها مهمتر از فقر و بیپولی است که در زندگی دارند.
عشق شاید همین تفاوتهایی است که سیمین و جلال را از هم متمایز میکند و به گفته خودشان تکمیل میشوند..شخصیتی ریزبین،نکتهسنج،صبور،محکم و استوار ،با بارقههایی از روشنفکری و از آن طرف شخصیتی تندخو،سریع و گاهی رمانتیک با نظمی مثالزدنی و جسارتی که سیمین همیشه به آن غبطه میخورد.
نامههای سیمین و جلال تمام شد و در جستجوهای اسم این زوج به نامهای از سیمین برخورد کردم که در سال ۴۱ نوشته شدهبود؛ یعنی حدود هفت سال پیش از مرگ مرموز جلال..نامهای که نمونهی شخصیت محکم سیمین است..و قلبم به یکباره از تمام چیزهای ساخته شده فرو میریزد..هیلدا..زنی به نام هیلدا. [کلیککنید]
《محبت هیچ انسانی در زمین پاسخ داده نمیشه..عشق یعنی کسی رو بیشتر از خودت دوست داشته باشی..در ادبیات فارسی میگن گر از برت برانی گر نزد خود بخوانی رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد..آیا برای ما اینگونه است؟؟رو کن به هر که خواهی؟خیر اینطور نیست..غلط میکنی به هر کس که میخواهی رو کنی..ما تبعات عشق را میخواهیم اما لوازمش را رعایت نمیکنیم..عشق یعنی محبت زیاد که اگر در آن چیزی مختل شود تبدیل به نفرت شود..این فیلمایی هم که میسازن و مشهورترینش تایتانیکه و موفق میشه و پر از مفهوم عشقه..برای اینه که آخرش سر یکی رو میکنن تو آب..یکی میمیره که این عشق باقی بمونه..وگرنه این نوع عشق در دنیا پاسخ داده نمیشه》
با خودم فکر میکنم عشقی که چهاردهسال سیمین و جلال به یکدیگر داشتند چرا در یک سال دوری شدت گرفت؟شاید دوری بود که این معنا را برای آنها عمیقتر کرد..و بعد در اواخر..جلال که به اروپا سفر کرد و با هیلدا آشنا شد همهچیز تغییر کرد.شاید قضیه اینجا است که وقتی انسانها از یکدیگر دور میشوند تنها خوبیهای یکدیگر را به یاد میسپارند و به خاطرات چنگ میزنند و همین نکته باعث این میشود که به یکدیگر از همیه نزدیکتر باشند اما وقتی رابطه به روزهای واقعی خود کشیده میشود ماجرا فرق میکند.
البته سیمین این قضیه را نوعی دیگر برداشت میکند که در نامهاش به جلال کاملا مشخص است و حتی از نظر او سهمش را از عشق دریافت کرده است و همین تا ابدیت برای او کافی است.
آیا واقعا عشق تمامشدنی است؟و آیا قلب انسان توانایی تحمل این
حجم از محبت را ندارد؟
یقینی که داشتم دوباره به تردید بدل میشود..
- ۹۷/۰۸/۰۱