آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

۱۱ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

-390- نگفته‌ها رو می‌دونی

شنبه, ۳ مهر ۱۴۰۰، ۰۹:۵۰ ق.ظ

الآن که تو آسمونیم و داریم پرواز می‌کنیم، من از زیارت سیر نشدم، احساس می‌کنم اون‌قدری که باید به گنبد از گوهرشاد زل نزدم، اون‌قدری که باید جلوی ضریحت واینستادم و زیارت‌نامه نخوندم. اون‌قدری که باید دور سرت نگشتم و اون‌قدری که باید باهات دردودل نکردم. وقتی توی هواپیما موقع ورود به مشهد ای حرمت ملجا درماندگان رو پخش کردن اشک تو چشمم جمع شد و تبدیل به اشک نشد. وقتی از در باب‌الجواد وارد حرم شدم و چشمم به اذن دخول افتاد انقدر که اون لحظه رو تصور کرده بودم و حالا واقعی شده بود گریه‌م گرفته بود.اولین بار که تو صحن گوهرشاد نشستم حالم طوری بود که انگار تو همه‌چیز رو می‌دونی. تموم این سه روز همین بود، من نتونستم برات تعریف کنم چون انگار انقدر تو همه‌چیو می‌دونستی که من از تو دور نبودم. منتظر این بودم. منتظر بودم که زبونم به گفتن باز نشه. فقط اون روز صبح توی صحن انقلاب خیلی گریه کردم. واقعاً احساس غربت کردم و شکایت آدما رو بهت کردم. من خیلی دوستت دارم امام رضا. انقدر که وقتی دیدمت یادم رفت چی می‌خوام و زبونم به گفتن باز نشد. مراقبم باش. مثل اون چند روزی که دعوتم کردی. مثل زیبایی اون شب و اون سحر.

  • آسو نویس