سرم
را رویِ بالش گذاشتم،آشوب بودم...من همیشه همینطور بوده ام،وقت هایی که
خیلی استرس دارم و یا ناراحتم میخوابم،خواب بهترین اتفاق ممکن است.به خاطر
همین ها است که وقت هایی که زیاد میخوابم،مامان نگرانم میشود.آن روز هم
همین بود،روزی که از استرس میخواستم جیغ بزنم،میخواستم کسی را خفه کنم مثلا
(!).این ها به کنار،برق را خاموش کردم،پتو را تا رویِ سرم کشیدم...خواب
دیدم..."خواب دیدم که آمدی و صدایمان کردی...دورت جمع شدیم،لبه میز
نشستی،دور و برت را گرفتیم و هیچ نگقتیم...همه ساکت بودند،من بلند شدم و در
چشمانت خیره شدم و ازتون پرسیدم :"هنوزم ناراحتین؟" سرت رو دادی بالا که
یعنی نه. دوباره گفتم :"چرا من میدونم ناراحتین،وقتی خودتون میگین قهرین
ناراحتین دیگه." بعدش ح جیمی آمد و گفت لبخند بزنین آخر سالی آشتی کنیم...و
خندیدی.آشتی کردیم مثلا.روی صندلیت نشستی،من یه طرفت و ح جیمی طرف دیگه
ات...مداد و کاغذت رو برداشتی و شروع کردی به نقاشی...گفتی داری هفته سین
میکشی.ن و ف و ر خوشحال شدند و خندیدند،اما من بغض داشتم،آرام به سمت درِ
رفتم،نگهم داشتی و گفتی فاطمه گفتند که وقتی قهر بودیم چه قدر ناراحت بودی
حالا بیا اینجا پیشِ خودم کارت دارم...بغض داشتی ...برایم نقاشی کشیدی،و
گفتی که یادگاری نگهش دارم،تنگ بود و یک ماهی درونش.و من بغضم ترکید،گریه
کردم و گریه کردم به اندازه تمام شش ماهی که اشک نریخته بودم در آغوشت
گرفتم و گریه کردم و پشتِ سر من ح جیمی و ر و ن وف .ما سراسر غرق شدیم در
انبوهی از اشک ها،و بغض هایِ تو که نترکید...اشک نشد.پاشدی از جایت و گفتی
یه طور عجیبی امسال بهم چسپید،مرسی که بودین و رفتی،اشک هایت اما معلوم
بود. " من بیدار شدم،سعی کرده بودم که کاغذ نقاشی شده ات را از دنیای
رویاهایم بیرون بیاورم اما نشده بود...بیدار شدم نشستم،پتو را از روی سرم
برداشتم و سراسر اشک شدم،من بودم و یک کاغذِ نداشته ، گوشی را برداشتم و با
هق هقی که قطع نمیشد تو صفحه گروه وایبر نوشتم :"دیشب خواب ِ عجیبی دیدم.
خواب ِ خاصی. این حالی که امروز دارم البته به خاطر ِ خواب نباید باشد. اما
فکر کنم آن خواب نیز بیتاثیر نبوده است. اینکه خواب چه بوده است و چه
خوابی دیدهام و اینها بماند."
پ.ن : نپرسید و نخواهید که جواب بدهم.
پ.ن : واااای قلبم،خیلی شبارو بی عشق تو سر کرد،دیگه بهت نمیگم عشقم برگرد،جدایی چشم هردوتامونو تر کرد،واااای قلبم... اشوان/وای قلبم
پ.ن : خواب دیدم نیستی / تعبیر آمد میرسی
هر چه من دیوانه بودم/ ابن سیرین بیشتر
"علی سلیمانی"
بعدن نوشت : این کامنت دقیقا حس من تو خواب بود،پر از جزییاتی ک مهم بودن واقعن...