آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-423- پنجره

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۰، ۰۹:۱۴ ب.ظ

میل زیادی دارم که باز از همه دور بشم. نیازمند اینم که چند روز ارتباطم رو با همه قطع کنم و برم توی غار. حتی دلم نمی‌خواد تفریح کنم. دلم می‌خواد با تختم یکی بشم. برم توش و گویی که هرگز نیستم. در عین حال دلم می‌خواد به قدری سرم شلوغ باشه که نتونم نفس بکشم. دلم می‌خواد به شکل وحشتناکی کار کنم و درس بخونم و خروجی تحویل بدم. اما هیچ کدوم این‌ها ممکن نیست. فکر می‌کردم خدا برام اون نفس راحت و آخیش رو کنار گذاشته و می‌تونم توی کربلا چند روز ریلکس کنم و به خود فاطمه برسم. اما نه. نه تنها برام کنار نذاشته بود که حالا باز دوباره باید برم بین یک عالمه آدم. اول از همه فامیل و دوم از همه بچه‌ها و آدم‌های مدرسه. من فقط خی‌لی خسته‌م. خسته‌ی روحی‌م و هیچ چیزی نمی تونه خوبم کنه جز دوری از آدم‌ها و هیچ‌کس نمی‌تونه این رو بفهمه. انقدر استرس کشیدم اینش دو هفته که هورمون‌هام به هم ریخته. اشک‌هام تموم نمی‌شه. همه می‌گن اوکیه! خیریت بوده. یا می‌گن می‌شه و می‌ری و و و. اما مسئله من این نیست. هیچ‌کس نمی‌تونه بفهمه هر کدوم از ما، چه رازهایی با خدای خودمون داریم. هیچ‌کس نمی‌فهمه وقتی با خدا قرار می‌ذاری و ازش چیزی می‌خوای یعنی چی و بهتر اصلا. منم نمی‌خوام توضیح بدمش. اما مهم اینه که خدا می‌دونه که من چقدر به این نفس کشیدنه احتیاج داشتم و بهم ندادش. نمی‌دونم. دلم گرفته و ناراحتم و هیچی از این ناراحتیم کم نمی‌کنه. مطلقا هیچی. دلم می‌خواد برای خودم کاری بکنم. برای خود فاطمه اما هیچی ازم برنمیاد. پس دلم می‌خواد دور بشم. انقدر دور که کسی نبینتم. دلم نمی‌خواد کسی این روزا ببینتم و وای نمی‌دونم. از این همه اشکی‌بودن خسته‌م. نگار راست می‌گه. گویی که من ابر بهارم که زودتر از بهار اومده. قلبم تیکه‌پاره‌ست چون انگار اون نفس راحت رو ازم گرفتن و حالا باز باید بدون نفس تو دریا شنا کنم. نمی‌دونم. من واقعا چیزی نمی‌دونم.

 

فردا و پس‌فردا کاملا درگیر کار مدرسه‌م. باید بچه‌ها رو ببینم و در عین این‌که خوشحالم می‌کنن دیگه زورشونو ندارم. نمی‌تونم دیگه. الآن حداقل نه. غمگینم. وای عمیقا غمگینم و ممکنه از این غم بمیرم. هیچ چیزی اون‌قدری که باید خوشحالم نمی‌کنه و وای من باز وارد پارت تاریک وجودیم شدم و این اصلا خوب نیست. هزارتا کار دارم برای این هفته و تهران هم نخواهم بود. باید دونه‌به‌دونه‌ش رو لیست کنم و اونایی که واجبه رو امشب انجام بدم و بقیه‌ش رو محول کنم. انرژی من کجا رفته؟ آیا این کار هورمون‌هاست؟ نمی‌دونم ولی من به غااایت خسته و دل‌گیرم و از تصویری که از خودم ارائه می‌دم هم خسته‌م. از این‌که دلم نمیاد کسی رو بابت حالم اذیت کنم خسته‌م از این‌که شور تو چشمام کم شده ناراحتم و واقعا این فاطمه‌ای نیست که دوسش داشتم. این فاطمه اونی نیست که می تونه باشه. شور وجودی من کجاست؟ چرا گم شده؟

 

همه ازم انرژی می‌گیرن و اون چیزایی که بهم انرژی می‌ده روز‌به‌روز محدودتر می‌شه. زندگی هم گاهی این‌طور. اما پس کِی می‌تونم به خودم حق بدم که کاری باید برای خودم بکنم؟

و حتی هیچ‌کدوم از شما هم این‌جا باهام حرف نمی‌زنید و این صرفاً بهم حس روح‌بودن می‌ده. یه روح که هیچ‌کس نمی‌بینتش و یا اگر نباشه هم خی‌لی فرق خاصی نمی‌کنه.

  • آسو نویس

نظرات (۱)

دیروز داشتم یه سری از اسکرین‌شاتام رو پاک می‌کردم؛ یکیشون از یه استوری بود که نوشته بود هر ماه برای خودت یه چیزی بگیر، ولی گرون نمی‌خواد باشه. دارم فکر می‌کنم که خب همه‌چیز که خریدنی نیست، می‌شه این‌طوری نگاهش کرد که هر ماه برای خودت یه کاری بکن، حتا اگه کوچیک باشه. حالا بسته به آدمش و حتا اون لحظه، می‌تونه خرید باشه یا نه، مثلا یه کاری رو که دوست داشته باشی امتحان کنی انجام بدی و از این چیزا.

یه‌کم با فاطمه مهربون‌تر باش. 🤍

-چرا، فرق می‌کنه. با این‌که دوره، با این‌که نیستش، ولی باید باشه، از همون دور. نباشه یه چیزی کم‌ه و کاملا احساس می‌شه.-

یه چیزی که با فکر کردن به خودت و نوشته‌هات می‌آد جلوی چشمم، عمق و شدت احساساتت‌ه. که این همه‌جا راحت نیست و ممکن‌ه اذیت‌کننده هم بشه خیلی جاها، ولی یکی از چیزایی‌ه که تو رو شبیه خودت می‌کنه.

پاسخ:
چقدر بهم چسبید حرف آخرت.
خودمم خی‌لی فک کردم بهش.اما گاهی فک می‌کنم من واقعا انقدر حس می‌کنم یا اگزجره بیانش می‌کنم و هر بار می‌بینم نن! اتفاقا باز هم کلمات کم‌ن
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی