آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

۳ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

-419- راه خودش حرف می‌زنه

جمعه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۰، ۰۷:۴۲ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۹ بهمن ۰۰ ، ۱۹:۴۲
  • آسو نویس

-418- باز هم

پنجشنبه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۰، ۰۲:۱۹ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ بهمن ۰۰ ، ۱۴:۱۹
  • آسو نویس

-417- فاصله‌ی میان «هست» و «باید»

يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۰، ۰۹:۳۲ ق.ظ

دارم آخرین کارنوشت این ترم رو می‌نویسم و باید تحویلش بدم. ۵صفحه باید بشه و من فقط دو پاراگرافش رو نوشتم. اصلا تمرکز ندارم و حس می‌کنم به شدت خسته‌م. دلم یه استراحت خوب و بدون استرس می‌خواد. یه استراحت با خیالِ راحت. نه استراحت یک ربعه و نیم‌ساعته و دو روزه! اینا برام کافی نیست. روحم نیاز داره چند روز از این تهران سمی بره بیرون و نمی‌دونم بره طبیعتی، جایی.. حتی نمی‌دونم دلم می‌خواد با کی برم بیرون. هیچ‌کس اون‌قدر مطلوب نیست که دلم بخواد چنین چیزی رو باهاش شریک بشم. البته که حالا چنین فرصتی هم وجود نداره ولی خب. دلم می‌خواد. تنها مسافرت نزدیک عروسی این دو تا بچه‌ست که اون هم حقیقتا اسمش مسافرت نیست. دلم آدم‌های امن و جالب می‌خواد که باهاشون خوش بگذره و وای من به شکل جدی از تابستون و مشهدی که رفتم هیچ موقعیت شبیه به اینی رو تجربه نکردم. پریشب رفتم بلیط‌های قطار تهران به مشهد رو سرج کردم و همه‌ش پر بود و یا خیلی گرون بود. حتی به مرحله‌ی پیشنهاد به خانواده هم نرسید. هیجانات فروخفته‌ای دارم که باید خالیشون کنم اما هیچ جایی براش نیست. خیلی وقته باشگاه نرفتم و نمی تونم هم برم. باید منتظر بمونم ببینم وضعیت واحدهام توی حذف و اضافه چطور می‌شه و بعد از اون ثبت‌نام کنم. تمرکز کتاب‌خوندن و درس‌خوندن ندارم و چقدر دلم می‌خواد برم کتابخونه! چقدر دلم برای شوری که توی درس خوندن بود تنگ شده. دلم به شدت تنگـه، برای چی؟ نمی‌دونم. اما خیلی آروم‌تر از چیزی‌م که باید و این همه حس و هیجان صرفا تو این مرحله باقی می‌مونن. نمی‌دونم. دل‌تنگ و خسته و اشکی‌م.

  • آسو نویس