آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-348- فقط بگو

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۴۹ ب.ظ

چندین روزه شوق چیزی در من خاموش نمی‌شه و نوع شوقی که تجربه می‌کنم انقدر عمیقه و انقدر درونیه و انقدر برام بزرگه که انگار توی دلم جا نمی‌شه، اشک می‌شه و می‌ریزه بیرون. شوق درونیم انقدر درون منه انقدر مال منه و انقدر شخصی و غیرقابل توضیحه که حتی نمی‌تونم بنویسمش اما می تونم حس‌ش کنم، می‌تونم ته سلولام شوق فکر کردن بهش رو حس کنم و سرشار بشم و باز بخوام از بین نره. دلم انگار چیزی توش جا نمی‌شه مثل روزای هفده‌سالگیم و مثل روزای المپیاد، این روزا خیلی شبیه اون روزاست. دیشب اتفاقی رسیدم به پیام نیکتا و وقتی خوندم چیزی رو که برام بعد مشخص شدن رنگ مدالم نوشته بود رو ، انقدر گریه کردم که انگار توی همون روز بودم. نیکتا برام گفته بود فارغ از همه قاعده و قانونای منطقی برام گریه کرده و گفته بود خیلی قوی‌تر از چیزی بودم که فکر می‌کرده و تهش صدام کرده بود جوجه‌ی قشنگ قدیمی من و من از میزان محبتی که اون روزا دریافت کرده بودم قلبم درد گرفته بود. نمی‌دونم این روزا چطور به اون روزا وصل می‌شه، نمی‌دونم این حس‌های جدید چی‌ن که دارم تجربه می‌کنم اما می‌دونم که واقعی‌ن، می دونم شکست و بلندشدنام هم شکلی از واقعیت توی خودشون دارن و انقدر این روزا خودم با خودم چیزای عجیبی رو تجربه می‌کنم که واقعا نمی‌دونم.

دلم بسیار تنگه، تنگی دلی که قلبم رو فشار می‌ده و منقبضش می کنه و لحظه‌ای انقدر عمیق درد می گیره که نمی‌تونم نفس بکشم. شکل دل‌تنگیم و نوعش رو می‌تونم حس کنم اما راه برطرف‌کردنش رو نه. ماجده امروز صبح بعد قرارهای قرآنی سحر دوربین رو باز کرد و با خودش بردمون توی حرم امام‌رضا و گفت تا جایی که اینترنت باشه این کار رو ادامه می‌ده. از در طلایی که وارد شد دیگه ارتباطش قطع شد و زهرا کامنت گذاشت: چون طفل دوان در پی گنجشک پریده و وای راست می‌گفت. دلم مچاله شده امام‌رضا، دلم برای شما و حس امنیتی که بهم می‌دین حسابی مچاله شده، برای بهشت ثامن و روضه‌های عربی صحن کوثر دلم پر می‌زنه. پس کِی وقتش می‌شه؟ این اطمینانم با دل‌تنگی آمیخته شده و واسه‌ی همینه جز شما با کسی نمی‌تونم حرف بزنم و نمی‌تونم به کسی اعتماد کنم. انگار که گفتنش جز به شما خودم رو هم به هم می‌ریزه. می‌دونستم سخته، می‌دونستم درد داره و می‌دونستم این رنج رو خودم خواستم و این تصمیم رو تو حرم شما گرفتم اما راستش یه جاهایی دلم می‌خواد منم کنار بکشم و بگم ناامیدم اما انقدر دست شما رو روی قلبم احساس می کنم و شما انقدر تو لحظه به لحظه این قصه خودتونو نشون می‌دین که نمی‌تونم به خودم اجازه کنار کشیدن بدم اما این بار شما یه قدم جلو بیا، شما برام یه قدم بردار. به این حسن اعتمادم نگاه کن و رد نکن.

  • آسو نویس