آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-309- این منم با همه‌ی ضعف و قوتام

جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۲۱ ق.ظ

این چند روز که حسابی افتاده بودم و نمی‌تونستم از جام بلند بشم برعکس همیشه دلم ناجی نمی‌خواست. دلم نمی‌خواست هیچ‌کس دستامو بگیره. دلم نمی‌خواست حتی یه آدم خاص ببینتم و دلش بخواد بلندم کنه. این بار دلم می‌خواست خودم از جام بلند بشم. دلم می‌خواست حتی روی زمین بشینم و به خودم بگم بالاخره هر کاری یه تاوانی داره دیگه. این‌که میای جلو و ریسک می‌کنی یعنی ممکنه به بن‌بست بخوری و این چیزی نیست که تو ندونی و ناآگاهانه به سمتش رفته باشی. اون روز با نرگس درباره همین حرف زدیم. این‌که وقتی ما از رنج‌هامون حرف می‌زنیم به این دلیل نیست که  می‌خوایم یکی کمکون کنه یا حتی دلداریمون بده. چون ما زودتر از همه آدما می‌دونیم داریم چه بلایی سر خودمون میاریم و پا توی چه مسیری می‌ذاریم. صحبت برای ما از رنج‌ها و شادی‌ها به خاطر به اشتراک گذاشتن تجربه‌ها و روایتامونه. چون نفسِ گفت‌وگو برای ما ارزشمنده این‌که فقط بتونی حرف بزنی. مهم نیست چه موضوعی میارن جلوی روت. مهم نیست چقدر از تو دوره تو باید بلد باشی از توش حرف دربیاری. باید بتونی درباره یه چیز دور حرف بزنی و بعد با خیال راحت برگردی زمین و همه‌ی اونا رو فراموش کنی. اگه ذهنت به این بلوغ نرسیده که مسائل رو تفکیک کنه، اگه هنوز بلد نیستی ابعاد مختلف آدما رو بپذیری، اگه زورت نمی‌رسه و بلدش نیستی پس آدمِ من نیستی! نترس از این‌که بگی یکی آدمِ تو نیست!

اما آدم‌ها وقتی درباره‌ی رنج‌هامون حرف می‌زنیم جدای قضاوتی که درباره‌مون می‌کنن جدای برچسبایی که بهمون می‌زنن مثل اینکه ضعیفی و زخم داری .انگاری نمی تونن تو رو افتاده ببینن و تو رو با تمامیت خودت بپذیرن! انگاری نمی‌تونن باور کنن که از جسارتته که الان خودتو این‌طوری زخمی ارائه می‌دی. چون نمی‌ترسی از اینکه بگی این منم!نمی‌ترسی و نمی‌ترسی و نمی‌ترسی.

آدما می‌خوان مدام تو رو نجات بدن، می‌خوان بهت بگن فلان جای زندگیت مشکل داره، اون‌جای زندگیت اشتباه کردی، اون‌جا غیرمنطقی بودی. اما من نمی‌خوام کسی نجاتم بده. من هم‌پا می‌خوام. این روزا منی که دارم چندمین ماه از روزای بیست سالگیم رو می‌گذرونم کسی رو می‌خوام که هم‌پام بشه نوی تاریکی‌ها. دوست ندارم ازم جلوتر باشه، دوست ندارم فکر کنه از مسیرم عقب موندم و سعی کنه برام چراغ بیاره. من کسی رو می‌خوام که خودم رو به یادم بیاره. اجازه بده خودم از جام بلد بشم نه اینکه دستمو بگیره و بلندم کنه. من توی رابطه‌هام خودم رو می‌خوام نه یکی دیگه رو که بخواد کنترلم کنه. 

من نوزده ساله که این‌طوری زندگی کردم. هر جا خسته شدم نشستم، هرجا احساس کردم نشستن ممکن نیست و باید با نفس نفس زدن راهمو ادامه بدم این کار رو کردم. هر جا احساس کردم باید بگم اشتباه کردم این کار رو انجام دادم. اغلب اوقات نذاشتم حرفم توی دلم بمونه، من بلد بودم غصه‌هام رو کلمه کنم، بلد بودم محبتم رو ابراز کنم، بلد بودم آدما رو بپذیرم.خودشونو. نه فقط تصوری که ازشون داشتم و نه فقط اون خود قدرتمندی که از خودشون ارائه می‌دن. این بار حس می‌کنم برای شاید اولین بار می‌تونم به خودم حق بدم. می‌تونم از جام بلند شم و بگم این منم. می‌دونم اشتباه کردم اما نمی خوام نجاتم بدین، خودم بلدم از جام پاشم. خودم می‌تونم از پس خودم توی زندگیم بربیام! همون‌طور که تا الان تونستم، این بار هم بلند می‌شم. با همین چیزایی که روی زمینه. با همین چیزایی که به قول آدما توی آسمونه و من خودم رو زیاد بهشون گره می‌زنم. این اتمسفر زندگی منه. زندگی خودم! من توی همین اتمسفر با همین قواعد هزاربار مردم و زنده شدم و نمی‌خوام از دستش بدم. نمی‌خوام کسی از در بیاد و بهم بگه حواست باشه به خودت! وقتی هیچ ایده‌آی از خودم نداره. وقتی تصوراتی که تو ذهنشه فرسنگ‌ها با خود فاطمه واقعی فاصله داشته باشه. وقتی هنوز بترسه از حرف زدن. این چیزی نیست که من می خوام. من کسی که از روح خودش و ذات خودش بترسه نمی خوام.

من ناجی نمی‌خوام. من هم‌پا می‌خوام. شونه به شونه. قدم به قدم. تاریکی ها رو با هم طی کنیم و به روشنایی‌ها با هم برسیم.

 

پ.ن: اگه توی محدوده امنت زخمی شده باشی، می‌تونی آروم بشینی و زخمت رو نگاه کنی و هیچ‌کدوم از آدما توی محدوده‌ی امنت دوباره بهت زخم نمی‌زنن. اما اگر توی محدوده‌ی غیرامنت زخمی شدی باید از جات پاشی. زخمتو محکم ببندی، آخرین ضربه‌ها رو بزنی و بعد برگردی پیش آدمای امنت و اون وقت قصه‌ت رو روایت کنی.با همه‌ی خودت . خود خود خود واقعیت که فکر می‌کنی از دستش دادی..وظیفه آدمای امنت اینه که باهات تا آسمون بیان و قصه‌ت رو از زبون خودت بشنون نه اون‌طور که دیگران روایتش می‌کنن.

  • آسو نویس

نظرات (۴)

چه جادویی تو کلماتت داری که من هیچوقت  از خوندنشون خسته نمیشم؟ 

 

پاسخ:
جادو توی چشمای توعه!مطمئن باش *ـ*

" این از جسارتته که خود زخمیتو ارائه می‌دی.. "

راستی، من از زبون خودت میشنوم. بگو برام. 

پاسخ:
آمن.امن.امن.امن.
میام به زودی. باید بیام.

حتا به‌نظرم اینم از جسارتت‌ه که فکرات رو کلمه می‌کنی، و اون کلمه‌ها رو می‌نویسی به یه طریقی، حتا اگه مجازا هم فیزیکی شده باشن، باز دیگه فقط توی ذهنت نیستن و وجود دارن و به‌نظرم این خودش بخش مهمی‌ه.

پاسخ:
شاید.. شاید واقعا اینطور باشه
  • آوا کج‌کلاه
  • وای فاطمه، بعد از مدت‌ها که ذهنم یاری نمی‌کرد وبلاگ بخونم فکر کنم این بهترین چیزی بود که می‌تونستم به عنوان اولین بعد از مدت‌ها بخونم. چقدر کلش رو دقیق و درست گفتی. " صحبت برای ما از رنج‌ها و شادی‌ها به خاطر به اشتراک گذاشتن تجربه‌ها و روایتامونه. چون نفس گفت‌وگو برای ما ارزشمنده این‌که فقط بتونی حرف بزنی." هزارباره از زبون من حرف زدی. تک تک جمله‌های این نوشته رو باید بردارم بچسبونم یه جایی جلوی چشمم. "انگاری نمی‌تونن باور کنن که از جسارتته که الان خودتو این‌طوری زخمی ارائه می‌دی. چون نمی‌ترسی از اینکه بگی این منم!نمی‌ترسی و نمی‌ترسی و نمی‌ترسی." واقعا نمی‌تونن بپذیرن. فکر می‌کنن دنبال کمک یا ترحمشونی. درحالی که این رنج‌ها درست مثل شادی‌ها بخشی از تو و زندگیتن. روایت کردنشون باعث می‌شه یادت بمونه چه مسیری رو طی کردی، چقدر می‌تونی از پس اتفاق‌ها بر بیای و یه جورایی گذر کردن رو آسون می‌کنه. همون‌ طور که خودت گفتی این یعنی تو از خودت بودن -با تموم رنج‌ها، اشتباه‌ها‌، نقاط تاریک و ضعف‌هات-نمی‌ترسی. 

    پاسخ:
    آوا! نمی دونم یه وقتایی فک کنم همین که خودمون حرف خودمونو می‌فهمیم کافیه. همین که میفهمم آمدایی مثل تو میفهمن این چیزا رو زخمام رو ترمیم میکنه.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی