آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-302- هم‌پا بخواه نه ناجی

سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۵۸ ب.ظ

دکتر می‌گه استرس شدید داری و تمرکزت خیلی پایینه و احتمالا خیلی چیزا یادت نمی‌مونه. بهم می گه استرس زیاد وضعیت غذا خردنت رو به هم ریخته و نمی‌تونی چیزایی رو که میخوری هضم کنی و واسه‌ی همین فعالیت‌های گوارشیت و هضم غذات دچار مشکل شده. سخت نگیر زندگیو!

بحث سخت‌گرفتن نیست، بحث کافی نبودنه. این‌که من مدام حس می‌کنم کافی نیستم برای هیچ موقعیتی. همیشه حس میکنم از کف اون ماجرا پایین‌ترم درحالی‌که نیستم وقتی بهش فکر می‌کنم و دقیق ‌تر بهش نگاه میکنم می‌بینم ناکافی نیستم اما یه جاهایی و یه موقعیتایی این حس رو توم به صد می‌رسونه و می‌دونین چی بدتر از خود حس ناکافی بودنه؟ این‌که نه تنها فکر کنی کافی نیستی بلکه تصور کنی توانا هم نیستی که کافی باشی این رو زهرا وسط حرف زدنامون گفت. گفت گاهی حس میکنه توانایی کافی بودن هم نداره و این از حرکت کردن می‌اندازتش و باعث می‌شه منفعل بشه.

چقدر دقیق و چقدر دقیق.

می‌دونین از روزی که این دکتر برام وضعیت جسمیم رو شرح داده و تو چشمام نگاه کرده و گفته تمرکز نداری و ذهنت مدام می‌پره دارم به این فکر می‌کنم که چقدر روح محکم و قوی‌ای داشتم که زنده موندم چقدر روحم توانا بوده که تونسته با وجود این جسم ضعیف و نحیف خودش رو نگه داره و از یه خطی که برای خودشه پایین‌تر نیاد و به این فکر کردم که شاید من زیاد به خودم سخت می‌گیرم که همیشه کامل باشم زهره یه حرف جالبی زده بود می‌گفت ماه هم حتی یه وقتایی کامل نیست نمی‌دونم من چرا می‌خوام همیشه کامل باشم.

یه روزایی سر کلاسای دانشگاه حس می‌کنم روی درس تسلط ندارم، حس می‌کنم مطلبی که جلو رومه بیشتر از حد منه، بیشتر از سطح منه و همین اعتماد به نفسم رو میاره پایین، این‌جاهاست که اون حس ناکافی بودن می‌چسبه بهم و ولم نمی‌کنه اما یه روزایی و یه وقتایی کاملا حس می‌کنم این منم که روی درس مسلطم و فرق اینا توی مطلب ارائه شده نیست فرقشون توی استاد اون درس و نحوه‌ی مواجهه‌ی من با اون درسه. یاد گرفتم چطوری خودمو بندازم توی چالش. سر کلاسای شریفی این چیزیه که خوشحالم می‌کنه حسابی احساس امنیت می‌کنم می‌تونم حرف بزنم و نظر بدم،می‌تونم با آدما بحث کنم چون علاوه بر این‌که این آدم معرکه‌ترین انسان توی دانشگاه و محیط درسیه این آدم نایس‌ترین انسان در حوزه‌ی شخصی هم هست. ترم پیش که من توی این حس عجیب ناکافی بودن غلت می‌زدم و می‌گفتم نمی‌تونم و خوب نیستم فیدبکای خوبی که شریفی بهم داد، زنده‌م کرد عمل‌گرایی و این که اگه بلد نیستی می تونی یاد بگیری از ویژگیای شریفیه، این‌که حسای این آدم کهنه نیست، این‌که ذهنش رهاست و منعطفه و من واقعا بنده‌ی این آدمم. سر کلاسای شریفی من خیلی می تونم خودمو بروز بدم و این انقدر خوشحال‌کننده‌س برام و انقدر لایه‌های تاریکم رو کنار می‌زنه که خودم از این شفافیت روحی که پیدا می‌کنم تعجب می‌کنم.

بخش دیگه‌ی ماجرا خودمم، این‌که یاد گرفتم اگه از اول بازی خودمو نشون ندم دیگه سخت وارد قضیه می‌شم این عامل برد من توی دانشگاه بود این‌که اولین جلسه‌ی کلاس دانشگاه، اول ترم پاشدم و حرف زدم و خودم رو سانسور نکردم این حس با من تا آخر ترم یک موند، این حس خوب که نترس و بلندشو و حرفت دفاع کن و حرفتو بزن. شاید حرفت از نظر خودت بدیهی باشه اما نیست، تجربه نشون داده که حرفت نه تنها بدیهی نبوده بلکه میتونسته دریچه‌ی جدیدی رو باز کنه. پس خودت رو سانسور نکن.

یادت نره فاطمه، یادت نره که سحر بهت گفت وقتی می‌تونی ادعای موفقیت کنی که سلامت روحی و جسمیت رو توی راه موفق شدن از دست نداده باشی. یادت نره که اگه خودت بلند نشی، کسی بلندت نمی‌کنه. یه بار دیگه، یه بار دیگه به خاطر خودت، از جات پاشو.

  • آسو نویس

نظرات (۳)

  • ساجده طالبی
  • این بدیهی و حرف‌زدنی رو که گفتی من خیلی حس می‌کنم. همون سر کلاسای دانشگاهشم. من این کاری رو که تو می‌گی از ترم اول کردی نکردم و خب سختمه واقعا. خوب کردی و خوشحالم برات.

    منم یه مدت وقتی اول دبیرستان بودم معده‌م سر سخت‌گیریام به‌شدت عصبی شد و سرویسم کرد. کم‌کم یادش گرفتم ولی. این می‌تونه به آدم کمک کنه که خودش رو تعلیم بده بالغانه‌تر و صبورانه‌تر با مشکلات و درگیری‌هایی که شاید حتی به قول تو کوچیکن برخورد کنه. مراقبت کن و زود خوب شو دختر. :*

    پاسخ:
    ببین خیلی سخته چون خودت فک میکنی حرفت چرته و ناکافی آی و مهم نیست و همه میدونن اما وقتی بیانش میکنی میبینی که عه نه! همه این فرایندها توی ذهن من بوده که اتفاق افتاده و رسیدن به چنین درکی اصلا بدیهی نیست.
    آره باید به این مودم ادامه بدم و نترسم از ابراز کردن.
    چشم مراقبت می‌کنم :**
  • محمدعلی ‌‌
  • اون خط اول رو انگار که به من گفته باشن. همش واسم سوال بود که چرا حافظه‌م قاطی‌پاتی کار می‌کنه. عدم تمرکز رو می‌دیدم، ولی نمی‌دونستم چرا خب. پس از استرس می‌تونه باشه. نمی‌دونم چرا به ذهنم نرسیده بود که اینا به هم ربط پیدا می‌کنن. راهی واسه بالا بردن تمرکز و کم کردن استرس پیدا کردی که جواب بده؟ مثلا تمرینی چیزی؟ البته می‌دونم می‌تونم سرچ کنم. به هر حال، این‌قدر به فرداها موکول کردم سرچ برای تمرکز رو که گفتم بپرسم شاید معجزه‌ای شد و منم یه راهی یافتم برای خلاصی. حالا البته خوبه توی عنوان هم نوشته شده که ناجی نخواه و این‌ها :دی

    واقعا اون نگاه که «اگه بلد نیستی، خب می‌تونی یاد بگیری.» عالیه. یعنی من یه هفته‌ست با این فاز دارم جلو می‌رم، حیرت کردم اصلا. 

    این‌قدر از فضای حرف زدن و بحث سر یه موضوع دور شدم که از خوندن پاراگراف یکی مونده به آخر، خیلی کیف کردم. من زیاد بیانم خوب نیست. یعنی به نرمالی نوشتارم نیست. حالا می‌شه اینجا اون موضوع کافی نبودن رو هم پیش کشید و اینکه بیانم تنها چیزیه که حس می‌کنم توانایی کافی بودن توش رو ندارم :)) بگذریم ولی. توی دوسال قبل کنکورم که مجبور بودم حرف بزنم، دفاع کنم، بحث کنم و برای چیزایی که برام بدیهی بودن دنبال کلمه بگردم، واقعا لذت می‌بردم. تازه داشتم جرأت بیان پیدا می‌کردم که کنکور شروع شد و بعدش هم که خب کلا از فضای بحث دور شدم. حیف حیف. :))

    پاسخ:
    ببین خیلی تاثیر داره استرس روی همه‌چی. به صورت مستقیم با فعالیت‌های شناختی مرتبطه. حالا این دکتره تو مود چیزای سنتی و این‌هاس. این ایده‌ش این بود که باید یه تعداد خوبی مویز بخوری و بادوم هر روز و برای استرس هم هر شب دمنوشایی مثل بابونه و این‌ها.شریت بهارنارنج هم میگفت. اگر مشکل سوءهاضمه هم داری یه چیزی بخوری که اسمش هاضومه! شبیه قرصع.
    ورزش‌های هوازی هم خیلی جوابه. ببین من خودم استرس که میگیرم فشار روم زیاد میشه نفسم درست بالا نمیاد و تنگی نفس میگیرم اما ورزش و اینا کمک میکنه.

    اون حس ناکافی بودن هم که باعث میشه اینطوری استرس بگیری با تمرین اشتباه کردن و پذیرفتن خودت درست میشه. یعنی اجازه بدی یه وقتایی کامل نباشی و اتفاقا تلاش کنی خودت رو دوست داشته باشی. اجازه بدی ادما از تو تعریف کنن و بابت موفقیتای کوچیک خودت رو تحسین کنی.و مهم تر اینکه هر شب به این فک کنی که در طول روز چندبار حس کردی ناکافی‌ای و چرا و بعد ببینی درست بوده ایده‌ت یا نه چون معمولا میبینی که چرت بوده فکرت.
    اینا چیزاییه که من تا الان میدونم اما خب هنوز خودمم درگیرشم. اینکه خودت رو سرگرم عمل‌گرایی هم بکنی جواب میده معمولا.
    ببین درباره حرف زدن هم خیلی میفهمم. منم نمیتونم خیلی وقتا تو پستای قبلمم نوشتم که چقدر اذیتم از اینکه نمیتونم منظورمو برسونم. اینم یه سری تمرین داره اینکه مثلا حرفتو بزنی ویس بگیری یا بنویسی بعد یه چند ساعت و چند روز برگردی و بخونی ببینی میفهمی.-چون معمولا من خودم نمیفهمم وقتی برمیگردم و حرفمو گوش میدم- خلاصه این شکلیهههه.
    ولی سعی کن تمرین کنی درباره مسایل جزیی و ساده بشینی تعریف کنی و این تمرین خوبیه
  • محمدعلی ‌‌
  • مرسی از توضیح مفصل و خوبت. [آیکون تشکر]

    پاسخ:
    خواهش میکنم بابا. اگه توعم کاری دیدی که به درد میخورد و جواب میداد به منم بگو.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی