آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-124- خاطراتِ قدیمی

شنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۵۸ ق.ظ

وسط راهرو نگهم داشته می‌گه چرا حرف نمی‌زنی؟چرا هیچی نمی‌گی!من که می‌دونم تو بلدی حرف بزنی و دلیل بیاری و بحث کنی..چرا می‌ذاری کلاس یه‌طرفه بشه..من می‌دونم چرا!به خاطر این‌که می‌ترسی‌..حرف بزن..قرار نیست همه با هم موافق باشن..سری بعد سر کلاس ببینم ساکتی و من از چهرت بخونم کلمات دارن تو ذهنت مدام چرخ می‌خورن من می‌دونم و تو..
+همیشه اون که غرق سکوته،دستتو می‌خونه..

پ.ن : به قولِ عطیه از نُت‌های گوشی

  • آسو نویس

نظرات (۲)

چقدر خوب. چقدر زیاد خوب.
این که کسی باشه بفهمه کلی حرف داری.
پاسخ:
و بخواد که حرف بزنی!
از این تهدیدها و « من می‌دونم و تو » ها و « ساکت شو و گوش کن » هایی که می‌رن ته ِ ته ِ دل‌ات می‌شینن و چه‌قدر شنیدن‌شون به طرز عجیبی آرامش‌بخشه :] عجیبه که تهدیدن ولی قشنگن.
( از تو چهره‌ات بخونم .. )
پاسخ:
نشان از محبت دارن‌..

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی