آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-44- نشد نشد نشد،برو برو برو

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۳۰ ب.ظ

باورم نمی شد که بعد از این همه رهایی از او،دوباره دل بسته اش شده ام،عاشقِ چشمانش...نمی خواستم...همین تازگی ها بود که لذت رهایی را تجربه می کردم و خوشحال بودم،نمی خواهم...دوستش نداشتم...دوستش نداشتم یا دوست نداشتم که دوستش داشته باشم؟کدام؟کدامشان درست است؟

چشمانِ او یا قصدِ من؟

نمی خواستم لحنِ صدایت عاشقم کند!اما واژه به واژه کلمه هایت دیوانه ام کرد...!...برووو...نیا...دور شو...نمی خواهم بغلت کنم...

  • آسو نویس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی