آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-288- این پست کامل می‌شود

شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۴۹ ب.ظ

مطمئن نیستم فیلما و کتابا همیشه کمکمون کنن، این روزا بیشتر از قبل با گارد فیلم می‌بینم و کتاب می‌خونم، ترسیدم، از این‌که ایده‌ی جدیدی وارد ذهنم بشه و حتی شاید حالم رو به هم بریزه، انقدر که داستان‌ها توی ذهنم نمیرن، ادامه داشته یاشن یا به قول نرگس شخصیت‌های قصه ها توی خیالِ بدون مرزم برن توی فیلما، مشکلات جدیدی براشون پیش بیاد، و اونا با داستان جدیدی دست و پنجه نرم کنن که نویسنده اصلی ممکنه بهشون فکرم نکرده باشه. 

چند شب پیش که خوندن زبان تمشک‌های وحشی تموم شده بود شب خواب دیدم شخصیت‌هاش واقعی شدن خواب دیدم من اون وسطم کنار دانیالِ قصه دارم یه چیزایی رو روایت می‌کنم یه چیزایی که ابدا توی داستان نبوده، درسته که ذهن من هیچ‌وقت آرو نیست و همیشه همه‌چیز توی ذهنم در حال جنگ و تعارضن اما می‌دونین، یه وقتایی فکر می‌کنم کتابا و فیلما بهمون خیانت می‌کنن انقدر که گاهی نمی‌دونم این زندگی منه که وسط  قصه‌ها روایت می‌شه یا این قصه‌هان که پاشونو از توی زندگیم بیرون نمی‌کشن، احتمالا یه چیزی بین این دوتا. 

حالا ذهنم مرتب نیست که براتون کامل شرح بدم، اما شما تا این‌جاش رو داشته باشین تا من برم و برگردم چون هیچ اعتمادی نیست که ده دقیقه‌ی بعد خودم نیام و حرفامو نقض کنم.

  • آسو نویس