آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

-251- the great gatsby

چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۵۴ ق.ظ

the great gatsby-2013

نیک: گتسبی به نور سبز ایمان داشت، به آینده‌ لذتناکی که سال به سال از پسِ ما می‌گذرد. اگر این‌بار از چنگِ ما گریخت چه باک – فردا تندتر خواهیم دوید، و دست‌هایمان را به دوردست‌ها درازتر خواهیم کرد… و سرانجام یک بامدادِ خوش – در قایق‌هایمان بر خلاف جریان آب پارو می‌زنیم، و پیوسته به سمتِ گذشته رانده می‌شویم.

  • آسو نویس

-250- از زبان دیگران -یک-

دوشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۵۳ ق.ظ

 

هر آدمی که به ما می‌خوره و ما باهاش ارتباط می‌گیریم یه ردی از خودش به جا می‌ذاره، مهم نیست این ارتباط یک سلام ساده باشه یا یک معاشرت عمیق و دوستی چندین و چند ساله، همه‌ی اینا یه ردپایی از خودشون توی روحمون باقی می‌ذارن، ما سعی می‌کنیم آدم‌ها رو فراموش کنیم، بدی‌ها رو از یاد ببریم، اما حقیقت اینه که همیشه یه چیزی از وجود آدما تهِ قلبمون باقی می‌مونه، ته‌مونده ای از احساس که باعث می‌شه رد نگاهی رو دنبال کنیم، به سلام کردن اون آدم و واکنشاش نگاه کنیم. 

این احساس ته‌نشین شده یه حد متعادلی از دوست داشتنه که حتی ما گاهی فراموشش می‌کنیم، فراموش می‌کنیم که به اون آدما احساسی داریم، یادمون می‌ره که کاراشونو دنبال می‌کنیم، حرفاشون برامون مهمه، عادت می‌کنیم به داشتن حداقلی از احساس.

این ردپایی که آدما از خودشون توی روحمون به جا می‌ذارن، همیشه شبیه محبت، زیبا نیست. گاهی وقتا خراش‌های روی روحمون ردپای آدماییه که وارد زندگیمون شدن، این خراش‌ها کم‌رنگ می‌شه جراحتش خوب می‌شه اما همیشه همیشه همیشه یه خط کم‌رنگ روی روحمون باقی می‌مونه که باعث می‌شهخودمون به یاد بیاریم یه روزی یه جایی یه رفتاری باعث شد روحمون ترک برداره.

من خیلی وقته سعی می‌کنم از روحم مراقبت کنم، اما این‌که بلدم؟ آیا می‌تونم؟ آیا اصلاً صحیحه این‌طور مراقبت کردن؟ نمی‌دونم.

من خیلی وقته چیزی نمی‌دونم.

خیلی وقته پناه آوردم به خودم، به ذاتِ خودم.

اما این پناهگاه امنیه؟ نمی‌دونم!

 

پ.ن: داستان اینه که خون می‌ره و جراحتش پیدا نیست -از کانال زهرا اسدی-

پ.ن: حرف‌های زیبا از آدم‌های زیبا-یک-

 

  • آسو نویس

-249- بگو که زنده‌ایم

دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۴۱ ب.ظ

کدایی که برامون تعریف شده بود تا بتونیم انتخاب واحد کنیم کدای درستی نبود، چارت درسی عوض شده بود اما کدهای جدید هنوز تعریف نشده بودن.
سامانه‌ی زیبای گلستان(!) مدام خطا می‌داد، حتی برای درسای تخصصیمون و می‌گفت عدم تطابق با سرفصل رشته‌مون داره.
تو اون شلوغیای آموزش و دانشکده و روز انتخاب واحد که همه می‌شینن جلوی در آموزش تا کارشون راه بیفته رفتیم و اومدیم تهش بهمون یه برنامه دادن و گفتن فقط همینا رو می‌تونین بردادین و ما این‌طوری بودیم که نه، نمی‌خوایم.ما نمی‌خوایم آشغال‌ترین واحدا رو با آشغال‌ترین استادا بگذرونیم‌.گفتن نه همینه که هست برید با مدیرگروهتون صحبت کنید. مدیرگروهمون احمق‌تر از آدمای دیگه‌ی دانشکده است و  برگشته سمت ده نفرمون و می‌گه بچه‌ها شما سال اولید فک کنید دبیرستانه و برنامه‌ای که ما بهتون می‌دیم رو اجرا کنید.
و ما محکم وایستادیم و گفتیم نه!یا کد جدید برامون تعریف می‌کنین یا ما انتخاب واحد نمی‌کنیم، گفتن نمی‌شه، تلاش الکی نکنین.
بیخیال نشدیم به آدمای دیگه زنگ زدیم و گفتیم انتخاب واحداتون رو به دوازده تا برسونین و درس دیگه‌ای برندارین قراره اعتراض کنیم. از ساعت هفت صبح داشتیم توی علوم اجتماعی می‌دویدیم. از این اتاق به اون اتاق، از طبقه‌ی چهار به طبقه‌ی یک و هیچ‌کس پاسخگو نبود تا رییس دانشکده رو آوردیم. ده نفر آدم عصبانی بودیم که دانشکده رو گذاشته بودیم رو سرمون و می‌گفتیم ما انتخاب واحد نمی‌کنیم تا کدای جدید برامون تعریف کنین، کلاس ظرفیت داره و درس تخصصیمون هم هست ما بیخیال نمی‌شیم.
سال‌بالاییا حمایت می‌کردن اما آروم می‌‌گفتن حل نمی‌شه امید نداشته باشین.
رییس دانشکده مسئول آموزش رو کشید بیرون و گفت اینا چی می‌گن و کارشونو درست کن.مسئول آموزش ساکت شد و گفت این‌که کار خاصی نیست، حتماً دکتر، من الآن انجام می‌دم.کاری نداره! و به محض این‌که اعتمادی رفت بیرون دوباره گفت نه نمی‌شه! از شدت عصبانیت سرخ شده بودیم و داد و بیداد می‌کردیم.همه‌ی دانشکده تعجب کرده بودن از این همه پیگیری.. دوباره رفتیم پیش رییس دانشکده و حوزه ریاست و هر مقامی که واقعاً توی دانشکده وجود داره..
اعتمادی دست مسئول آموزش رو گرفت و گفت اول برای اینا کد تعریف کن و ما این‌طوری بودیم که هللل یههه. شد.شد
اعتراضمون جواب داد و اون لذتی که بردیم غیر قابل وصف بود.
ما تونستیم با کدای جدید ساعت ۴بعدازظهر بعد نه ساعت انتخاب واحد کنیم اما فقط دوازده واحد.. اما می‌دونید ماجرا چیه اون دوازده واحد خیلی اررشمندتر از ۲۰واحدی بود که می‌تونستیم برداریم.
چون براش جنگیده بودیم.
براش دعوا کرده بودیم، برای گرفتن حقمون یه قدمی برداشته بودیم و فهمیده بودیم حرکات جمعی جوابه.
ملت با دست نشونمون می‌دادن و می‌گفتن اینا ورودیایی‌ن که اعتراض کردن و کارشون حل شد..و حالا علوم‌اجتماعی برای همه‌ی ما ده نفر لذت‌بخش‌تره، می‌دونم که دوازده بهمن وقتی سر کلاس می‌شینیم احساس شور می‌کنیم چون ما منفعل نبودیم و یه حرکتی کردیم.
و خب آره.
من دیگه این روزا دل‌تنگ دانشکده و آدماش می‌شم.
این‌جا همون جاییه که می‌خواستم.

این بهترین حسیه که تو این چند وقت اخیر تجربه کردم.

پ.ن: عنوان از چارتار

  • آسو نویس

-248- جزییات

سه شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۸، ۰۲:۴۳ ب.ظ

من می‌رم جلو که آدما رو بشناسم  و به محض این‌که اون آدمم یه قدم میاد جلو، می‌ترسم و می‌کشم عقب.

  • آسو نویس