آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

۱۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

-126- گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را

دوشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۰۲ ق.ظ

یکی از همون شبای پارسال که مشهد بودیم یه اشتباهی کردم..اشتباهِ چندثانیه ایم و واکنش عجله ایم تمام روزایی که مشهد بودم رو خراب کرد.اون شب که چراغا خاموش شد تا بخوابیم هیچ کس رو نداشتم‌‌..نمیدونستم اون بغض رو کجا باید خالی کنم..چشامو بستم پتو رو کشیدم رو سرم..ته دلم فریااد می‌زدم که امام رضا تنهام..تنهاترین آدم توی این شهر..بدونِ هیچ کس که حالمو بفهمه..تو به مهمونت پناه بده و حال دلشو خوب کن..اون شب انقدر این بغض رو تو گلوم نگه داشتم که به خودم می‌پیچیدم..حالم بد بود..نمی‌تونستم گریه کنم..فاطمه حتی چشماشو باز نکرد دستشو از رو تختش آورد و دستمو گرفت‌همین که دستمو گرفت کل اون بغض شکست..اون شب یک ساعت گریه کردم..بدون این که حرفی بزنم..صبح که پاشدم نه فاطمه ازم چیزی پرسید و نه من چیزی گفتم..

امشب از اون شبا است که می‌گم کاش مشهد بودم..همون قدر تنها و بی‌کس..کاش نصفه‌شب پناهم می‌دادن تو صحن گوهرشاد که بگم تنهام‌..!که امام رضا به مهمونش رحم کنه و تموم کنه این حالِ بد رو..

  • آسو نویس

-125- انسان دشواری وظیفه است

يكشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۴۶ ب.ظ

 جایی که قرار بود با رنگِ آبیش رویاهامو بیدار کنه فقط داره ترسامو بیشتر می‌کنه..

تموم می‌شن این ترسا‌‌..تموم می‌شن این سختیا..تموم می‌شن دعواهایی که سروکله‌شون پیدا می‌شه..

کاش می‌شد همه‌جا رو دیلیت اکانت کرد..کاش می‌شد از همه‌جا لیو داد..

  • آسو نویس

-124- خاطراتِ قدیمی

شنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۵۸ ق.ظ

وسط راهرو نگهم داشته می‌گه چرا حرف نمی‌زنی؟چرا هیچی نمی‌گی!من که می‌دونم تو بلدی حرف بزنی و دلیل بیاری و بحث کنی..چرا می‌ذاری کلاس یه‌طرفه بشه..من می‌دونم چرا!به خاطر این‌که می‌ترسی‌..حرف بزن..قرار نیست همه با هم موافق باشن..سری بعد سر کلاس ببینم ساکتی و من از چهرت بخونم کلمات دارن تو ذهنت مدام چرخ می‌خورن من می‌دونم و تو..
+همیشه اون که غرق سکوته،دستتو می‌خونه..

پ.ن : به قولِ عطیه از نُت‌های گوشی

  • آسو نویس

-123- سکوت

چهارشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۸ ب.ظ
بابایِ عزیز..!این بار نتیجه کارهایِ خودم را مستقیما دیدم و سکوت کردم..در حالی که می‌توانستم دلیل ناراحتی‌ام را درمیان بگذارم و احتمالا آن را حل کنم..امشب ناراحت شدم..اما در تمام طولِ مراسم چیزی نگفتم و خودخوری کردم ولی کاش حرف می‌زدم..بابایِ من،برای کسی همچون من که ادعا داشت دلیل ناراحتی‌اش از افراد را می‌گوید این سکوت درست نبود و حالم را بد کرد..نمی‌دانم..من هیچ‌گاه در چنین موقعیتی قرار نگرفته بودم و نمی‌دانستم باید چه کرد و یا حتی دلیل ناراحتی‌ام را باید چطور بیان کرد..اما شاید در روزهای آینده..اگر توانستم حرف بزنم و همه چیز را بگویم..بابا لنگ‌درازِ من،آیا در درفاقت همیشه صادق بودن جواب می‌دهد؟
  • آسو نویس