آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

آســـو

تا افق را نظاره خواهم کرد

هوا که آرام شد به خوشحالی هایمان فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که دنیا جای عجیبی است،هیچ چیز قابل پیش بینی نیست و در عین حال همه چیز قابل پیش بینی است.
مدام میدوی و میدوی و گاهی میرسی و گاهی هم نمیرسی...در بین راه زمین میخوری و بلندت میکنند...امیدوار میشوی و ناامید میشوی...پر و خالی میشوی...
با آدم هایی روبه رو میشوی...که هیچ کدامشان شبیه هم نیستند و دقیقا شبیه هم هستند،دنیا مکان عجیبی است...پر از تعادل است و تعادلی ندارد...

بایگانی
نویسندگان

-214- تلظی مکن نازنیم

دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۲۰ ق.ظ

 

 

برقا رو خاموش کردن، همه‌جا تاریک شد..روضه‌خون شروع کرد، ضجه‌ها و ناله‌ها شروع شد، وسطای روضه رسید و کوچولویی که دو ردیف جلوتر از ما نشسته بود شروع به بی‌‌تابی کرد..مامانش بغلش کرد، نوازشش کرد، باهاش حرف زد، گفت چی می‌خوای؟ بچه مدام گریه می‌کرد، وسط گریه‌هاش گفت:《آبا آبا‌‌》 آبجیش سریع از وسط جمعیت بلند شد و رفت براش آب بیاره، کل این ماجرای آب آوردن سر جمع دو سه دقیقه بیشتر طول نکشید اما این بچه هر لحظه بی‌تابیش بیشتر می‌شد..از این بغل به اون بغل می‌شد مادرش بغلش می‌کرد و مدام تو گوشش می‌خوند:《آبحی برات آب میاره، ببین داره میاد نگاش کن》بچه آروم نمی‌شد، آبجیش نزدیک شد چشمای این بچه برقی زد و آروم شد. مادرش لیوان آب رو گرفت جلوی دهن بچه و گفت به یاد طفل شش ماهه‌ی امام حسین که تشنه شهید شد..و چشماش پر از اشک شد..
چقدر طول کشید؟عمو هنوز رفته آب بیاره‌.
روضه، روضه‌ی مجسمه‌.

  • آسو نویس

نظرات (۱)

چه حس خوبی داشت 😕❤

پاسخ:
بوس به تو:*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی